به گزارش خبرنگار مهر، محمود عبایی، استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه در یادداشتی به بحث ایده آلیسم افلاطونی و هولوگرافی پرداخته است:
بی شک ایده آلیسم یکی از جریان ساز ترین نحله های فکری بشر بوده است که علی رغم نقدهای سنگین واقعگرایانه، اعم از نقدهای تجربه گرایانه و نقادی های مرتبط با قوه فاهمه تا کنون دوام آورده و خود را مطابق آهنگ رشد علم و فلسفه علم بروز و توانمند کرده است. با کمی مسامحه می توان جریانهای مختلف ایده آلیستی دنیای فلسفه را به چهار جریان تقسیم و طبقه بندی کرد.
این طبقه بندی به لحاظ ترتیب تاریخی به قرار ذیل است:
– ایده آلیسم سوفسطایان که در یونان پیشاسقراطی ظهور کرد و چهره های شاخص آن اندیشمندانی چون پرتاگوراس و گورگیاس بودند. چالشهای تامل برانگیز سقراط با آنان سر آغاز طلوع فلسفه بود .
– ایده آلیسم افلاطون که بر خلاف تحلیلها و طبقه بندهای سحطی. گونه ای واقع گرایی آرمانی است. او عالم ایده های مطلق و کلی را منشا و اصل واقعیت های طبیعی می دانست.
– ایده آلیسم هگلی که جهان را یک فکرت جدلی و دیالکتیکی از عقل کل می دانست و سیر نهایی تاریخ را استعلا به سوی آزادی قلمداد می کرد.
اما نوع دیگری از ایده آلیسم در سنت فلسفی غرب پدید آمد که با دیگر مکاتب ایده آلیستی تفاوت داشت و آن ایده آلیسم اسقف جورج بارکلی بود.
بارکلی، گرچه از تجربه گرایی آغاز کرد اما به تدریج با نقادی فاهمه بشر و واقع نمایی ادراکات حسی به گونه ای خاص از ایده آلیسم رسید که به گمان من راه را برای تغییر پاردایمهای تحقیق در حوزه فیزیک ذرات خرد و مکانیک کوانتم باز کرد.
به اعتقاد بارکلی بودن یعنی معقول بودن . در گزاره فلسفی بارکلی چیزی میتواند هست ( وجود / هستومند / واقعیت ) نام گیرد که در ذهن موجودی اندیشنده متعلق ادراک قرار گیرد و این گزاره کاملا بر خلاف نظریه پوزیتویسم فلسفی اگوست کنت و پیروان منطقی انها یعنی فیزیک دانان فلسفی مشرب حلقه وین ( پوزیتویست های منطقی ) بود.
اگوست کنت در فلسفه اصالت تحصل حسی خود تلاش می کرد تا اثبات کند چیزی شایسته نام و عنوان بودن است که ثاثیر آشکاری بر احساسات ظاهری ما بگذارد و سایر چیزهای غیر قابل احساس ، موهوماتی بیش نیستند و نمی توانند موضوع پژوهش فلسفه و علم قرار گیرند . پوزیتویست های منطقی اضافه کردند ، گزاره ها و تئوریهای علمی و فلسفی که آزمون پذیر تجربی نباشند ، فاقد معنا هستند . بنا براین پارادایم معاصر علم ، تحقیق در گزاره هایی است که اولا معنا دار باشند و ثانیا از طریق حس ، استقرا ، و بویژه تجربه آزمایشگاهی قابل تحقیق باشند. با این تحلیل بخش عمده ای از پژوهشهای فلسفی بویژه تمام نظامهای مابعد الطبیعی از ارسطو به این سو ... بی اعتبار و فاقد معنایی محصل تلقی می شود.
صرف نظر از نقد ای جدی و بنیان بر افکن کارل ریموند پوپر در مجموعه آثارش مانند کتاب حدسها و ابطال ها و . . . که طومار پوزیتیسم را در هم پیچید، نگاه و تحلیل اپیستمولوژیک بارکلی خود ، نقد راه گشایی بر مشکلات لاینحل تجربه گرایی خشک بود .
او با اینکه پیش از پوزیتویستها می زیست و آراء او در زمان خودش چندان مورد توجه قرار نگرفت اما نسل بعدی متفکران راهبرد فلسفی او را نقد دیدگاه ها پوزیتویستی و تجربه گرایی افراطی به کار گرفتند .در نگاه بارکلی ، اگر ذهن اندیشنده ای وجود نداشته باشد، دیگر سخن گفتن از وجود اشیاء، زمین، آسمان، درختان، رودها، کوه ها و . . . . همه دیگر چیز ها بی معنا است بودن گونه ای از آگاهی است که در آثر تعامل ذهن و عین پدید می آید و هر کدام از این دو پایه ( یعنی ذهن و عین ) اگر نباشد آنگاه بودن معنا نخواهد داشت.
او حتی در جایی اشاره می کند که: عین و ذهن دو صورت مختلف از یک حقیقتند و هر دو سطوحی از آگاهی اند، البته بارکلی به عینیت جهان ، مستقل از آگاهی و ذهن ما اعتقاد دارد ، چرا که اگر روزی تمامی موجودات اندیشنده مانند انسان، نابود شوند باز خدا هست و جهان به دلیل اینکه در ذهنیت خدا ، ادراک میشود ، هستومند است .
در واقع جهان مستقل از انسان بواسطه اینکه متعلق آگاهی و ادراک علم الهی است واقعیت دارد. آگاهی خدا تار و بود هستی است و اگاهی انسان تارو پود جهانی را تشکیل میدهد که خود آنرا ادراک کرده است. پس جهان انسان با گسترش آگاهی و ادراک او حقیقتا گسترش می یابد و پایان جهان انسان هماهنگی با آگاهی خداست و در هم شدن جهان انسان با جهان خداست.
این اندیشه ها عمیقا با نظریه اتحاد عاقل و معقول که توسط ملاصدرا صورت بندی نهایی خود را بازیافت، شباهت دارد و جای ان دارد که این دو متفکر در حوزه معرفت شناسی با یکدیگر مقایسه شوند.
از بعد دیگر اندیشه های بارکلی نیز قابل بسط و گسترش و تطبیق است. یکی از این ابعاد حوزه فیزیک کوانتم است که در آنجا گفته می شود. ساختار ماده در انالیز نهایی به میدان هایی از انرژی می رسد که دیگر خصلت ذاتی ماده یعنی کمیت پذیری ندارند و در ذات نهایی ماده گونه ای اراده آزاد و آگاهی نهفته است ... یعنی باطن میدانهای کوانتیک ماده، میدان دیگری به نام آگاهی وجود دارد . ( نگاه کنید به نظریه عدم قطعیت ورنر هایزنبرگ) و در بطن ماده ملکوتی وجود دارد که فعل و انفعالات و صورت بندی رفتار ماده در انجا مقدر می شود(نگاه کنید به تئوری جهان های متباعد دیراک فیزیک دان حوزه میکرومکانیک).
حوزه مرتبط دیگر نظریه هولوگرافیک بودن هستی است ، به این معنی که تمام ویژگی های ساختار های کیهانی در اجزائ خرد مادی مانند سلولها ، ژن ها ،مولکول ها ،اتمها و زیر اتم ها به طور متناظر ، وجود دارد / یا منعکس و متجلی است /
در نظریه هولوگرافی توضیح داده می شود که جهان یک هولوگرام بزرگ است و دنیای ذهن ما انسانها نیز یک هولوگرام کوچک است که این هولوگرام اصلی کیهانی با این هولوگرام های کوچک فرعی می توانند رابطه دو سویه فعالانه داشته باشند و هستی را آن چنان که می خواهند و تصور می کنند خلق و بازآفرینی کنند. در این نظریه نیز ماده خارجی شکلی از آگاهی منعطف شونده است که تحت تاثیر ذهن و نیروی اندیشنده ، متبلور و متعین می شود. (نگاه کنید به کتاب جهان هولوگرافی نوشته مایکل تالبوت – ترجمه داریوش مهرجویی)
به نظر می رسد مطالعات بین رشته ای، یکی از میان برها و راهبردهایی است که در آینده می تواند کمی نگاه ما را به طور انقلابی نسبت به خودمان و جهانی که افریده ایم اصلاح کند باشد تا روزی که دریابیم خداوند واقعا ما را بر صورت خویش آفریده است. ما خدایان کوچکی هستیم که به خواست و اراده الهی می توانیم در کار آفریدن باشیم و اراده او را با اگاهی و انتخاب خود متجلی و متبلور سازیم.
نظر شما