۷ مرداد ۱۳۹۷، ۸:۲۶

نقد کتاب؛

ژامبون روسی، سفره آمریکایی؟/پروپاگاندا با «دکتر ژیواگو»

ژامبون روسی، سفره آمریکایی؟/پروپاگاندا با «دکتر ژیواگو»

رمان «دکتر ژیواگو» که انتشارش در شوروی ممنوع بود، تبدیل به عامل مبارزه آمریکا و شوروی در دوران جنگ سرد شد و سازمان سیا نسخه‌های زیادی از آن را به طور قاچاق وارد خاک شوروی کرد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: کتاب «ادبیات علیه استبداد» (پاسترناک و ژیواگو) که ترجمه‌اش سال گذشته در ایران منتشر شد، یک کتاب مستند و جذاب برای علاقه‌مندان به تاریخ ادبیات و البته تاریخ معاصر سیاسی جهان است که حقایق‌ تکان‌دهنده زیادی را در بر می‌گیرد و توسط نشریات معتبری چون واشینگتن پست، ساندی تایمز، نیوزدی، تلگراف، اسپکتاتور و دیلی بیست به عنوان کتاب سال معرفی شد که البته شایستگی این عناوین و دیگر جوایزی را که به آن تعلق گرفت، داشت. [پیش‌تر یادداشتی را با عنوان «تورق یک رمان سیاسی واقع‌گرا/عشق بر کمونیسم پیروز می‌شود» منتشر کردیم؛ همین‌طور درباره رمان «هیاهوی زمان» با تیتر «روایت زیستن هنر زیر تیغ استبداد/ هنر برای هنر یا برای قدرت؟» که مطلب فعلی در حکم مکمل آن‌هاست.]

نام اصلی این کتاب «امور ژیواگو: کرملین، سیا و نبرد بر سر کتاب ممنوع» است که می‌توان ادعا کرد همه مسائل و مستندات مربوط به زندگی بوریس لئونیدوویچ پاسترناک شاعر روس و خالق رمان «دکتر ژیواگو»، چگونگی نوشته‌شدن این اثر و حواشی پس از آن تا زمان مرگ و پس از مرگ مولف را در خود جا داده است. جزئیات و اسنادی که کتاب مورد نظر دارد، حیرت‌انگیز و شایسته تحسین هستند و از این حیث باید به دو مولف کتاب یعنی پیتر فین و پترا کووی برای گردآوری چنین مجموعه‌اطلاعاتی و البته تدوین‌ منسجم‌شان در قالب این کتاب، تبریک گفت.

انسجام و ترتیب قرارگیری مطالب کتاب، باعث جذابیت‌بخشی به این کتاب قطور ۴۹۲ صفحه‌ای شده و مطالعه آن، در فرازهای بسیاری حس خواندن رمان‌های خوب پلیسی، جاسوسی و حادثه‌ای را به مخاطب القا می‌کند. کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و بیژن اشتری هم که به طور تخصصی به کار ترجمه مشغول است، آن را به فارسی برگردانده که باید به این مترجم هم به دلیل ترجمه روان و البته پاورقی‌های مفصل و راهگشایی که برای آن نوشته، تبریک گفت. به هر حال، اگر درباره متن و ترجمه کتاب، بیشتر بگوییم، ممکن است به جانب‌داری از این اثر متهم شویم. بنابراین بهتر است وارد بحث جزئی درباره مطالب این اثر بشویم و قضاوت اصلی را به خوانندگانی واگذار کنیم که این کتاب را مطالعه می‌کنند.

خواندن کتاب «ادبیات علیه استبداد» باعث آشنایی بیشتر و ارتقای اطلاعات مخاطب درباره موضوعات زیادی می‌شود که در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم. یکی از این موضوعات، زندگی شخصی پاسترناک به عنوان یکی از شاعران بزرگ روسیه است که مردم این کشور به عنوان یک چهره ملی و فرهنگی، بسیار دوستش داشته‌اند. علت این محبوبیت، بیشتر اشعار او بوده تا ترجمه‌ها و نوشته‌هایش؛ البته تا پیش از رمان «دکتر ژیواگو» که حواشی و اتفاقاتی که دولت کمونیستی شوروی به خاطر این رمان، برای پاسترناک به وجود آورد، موجب محبوبیت بیشتر و قهرمان شدنش شد. مطالعه این کتاب قطور باعث می‌شود که مخاطب به این نتیجه برسد که اگر های‌وهوی و جوسازی‌های جاهلانه حکومت بسته کمونیست‌ها نبود، - که البته در فرازهایی از کتاب به این مساله اشاره شده است - شاید «دکتر ژیواگو» جایگاه امروزی‌اش را نداشت و به این میزان از شهرت نمی‌رسید!

به هر حال، این‌که یک کتاب باعث صَرف این‌همه هزینه زمانی و اقتصادی از دو قطب قدرتمند جهان در سال‌های جنگ سرد شده، واقعا باعث تامل و تعمق است. پیش از شروع بخش اصلی و بدنه این مطلب، بد نیست به اعداد و شمارگان نسخه‌های کتاب در کشورهای دیگر توجه کنیم و مقایسه‌ای با شمارگان فعلی کتاب در کشورمان داشته باشیم.

درباره استالین

کلیدواژه‌های مهم و اساسی این کتاب، روسیه، شوروی، کمونیسم، استالین، خروشچف، پاسترناک، ادبیات، سانسور، پلیس مخفی، حکومت وحشت، ناراضیان، ایالات متحده، سیا، قاچاق کتاب، شعر و همه واژه‌هایِ دیگری هستند که به نوعی با این عبارات مرتبط‌اند. از قِبَل، مطالعه کتاب، همان‌طور که اشاره شد، اطلاعات عمومی و تخصصی مخاطب بالا خواهد رفت. یکی از مسائل جالب، امکاناتی است که حکومت کمونیستی شوروی در اختیار نویسندگان و صاحبان قلم قرار داده بوده است. یکی از این امکانات، پردلکینو شهرکی ویلایی بوده که ویژه اسکان نویسندگان شوروی بوده و پاسترناک نیز ویلایی در آن‌جا داشته است. استالین در سال ۱۹۳۴ دستور داده بوده تا در محوطه‌ای به این نام، شهرکی برای شاخص‌ترین چهره‌های ادبی شوروی ساخته شود تا بتوانند ایام تابستان و تعطیلات آخر هفته خود را در آن‌ها و دور از آپارتمان‌های شهری‌شان بگذرانند. یکی از موضوعات مهم این کتاب، شخص استالین و چگونگی کردار و رفتارش از جمله چگونگی رفتارش با زن‌هایی است که به آن‌ها میل و رغبت داشته است: «استالین، به جای توجه به همسرش، شروع کرد به لاس زدن با زنی که هم ستاره سینما بود هم همسر یکی از فرماندهان ارتش. روش لاس زدنِ زمخت استالین هم این‌طوری بود که خمیرهای نان را گلوله می‌کرد و به سمت زن پرتاب می‌کرد.» درباره استالین و دوره وحشتی که در روسیه به راه انداخت، یعنی همین مرد زمختی که این‌گونه به معاشرت ممنوع با زنان آن هم جلوی چشم همسرش می‌پرداخته، بد نیست به این نکته اشاره کنیم که دانش‌آموخته مدرسه الهیات مسیحی در تفلیس بوده است. «دوره وحشت» هم از جمله کلیدواژه‌هایی است که نمی‌توان به راحتی از کنارش عبور کرد چراکه دوره وحشت بزرگ که به خاطر سیاست‌های استالین از سال ۱۹۳۷ شروع شد، باعث مرگ میلیون‌ها نفر از مردم خود شوروی از طبقات مختلف شد و ۲ سال طول کشید.

یکی از جملات ترسناک و واقعی مربوط به دوره حکومت استالین در شوروی این است: «کشتن آدم‌ها در آن دوره به طرز عجیبی اتفاقی بود.» (صفحه ۳۳) و جالب است که پاسترناک خلاف بسیاری از دوستان نویسنده و شاعرش، از آن دوره وحشت استالینی جان سالم به در برده است که البته در کتاب به دلایل این موضوع پرداخته شده است. طبق واقعیات تاریخی استالین و دیگر مستندنشینانی که در کاخ کرملین بودند، به ادبیات اهمیت بسیاری می‌دادند. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، حدود هزار و ۵۰۰ نویسنده در اتحاد شوروی به اتهام‌های مختلف واهی، یا اعدام شده و یا در اردوگاه‌های کار اجباری جان دادند. در آن دوره، نویسندگان یا باید در خلق «انسان شوروی نوین» مشارکت می‌کردند یا منزوی و در مواردی هم سرکوب می‌شدند. اوسیپ ماندلشتام یکی از شاعران صریح مخالف کمونیسم و دوستان پاسترناک است که در اردوگاه‌های کار اجباری درگذشت و ماجرای جالب و تاثربرانگیز مقابله پلیس مخفی شوروی با یکی از شعرهایش در کتاب آمده است. ماندلشتام، شعری سروده بود که به دلیل سخت‌گیری‌ها و نظارت‌های کا.گ.ب (پلیس مخفی) آن را روی کاغذ نیاورد اما دوستان و علاقه‌مندانش آن را از حفظ شدند و مرتب می‌خواندند. تکرار این شعر موجب حساسیت پلیس مخفی شوروی شد و روزی به خانه شاعر حمله کرده و همه زوایای خانه‌اش را جست‌وجو کردند تا نسخه اصلی آن شعر را پیدا کنند در حالی که چنین نسخه‌ای اصلا وجود نداشت. به هر حال، حکم استالین درباره این شاعر هم قابل توجه و تامل است: «منزوی اما سالم نگهش دارید!» علت این‌که چرا استالین از خون پاسترناک صرف‌نظر کرد، در کتاب، پیامی عنوان می‌شود که پاسترناک در ۱۷ نوامبر ۱۹۳۲ برای استالین فرستاد و پاسترناک هم همیشه از این می‌ترسیده که مبادا، برخی دلیل زنده‌ماندش را، تبانی با رژیم استالینی بدانند.

شاعر دیگری که از دوستان پاسترناک بوده، آنا آخماتواست که از طرف حزب متهم به این شد که با مکتب منحط هنر برای هنر، که برآمده از فرهنگ بورژوایی - اشرافی اوست، به جوان‌ها خسارت وارد کرده است.

استالین و ماکسیم گورکی

طبق تحقیقی که یک مورخ درباره استالین و دوره وحشت داشته، این شخصیت، به تنهایی فهرست‌های حاوی اعدام ۴ هزار انسان را امضا کرده است. در آن دوره، مردم شوروی یا بهتر بگوییم شهروندان احساس می‌کردند که ناچار به اعلام اسامی آدم‌های اطراف‌شان به عنوان دشمنان خلق هستند چون در غیر این صورت اسم خودشان با چنین عنوانی به حاکمان و ماموران حکومت اعلام می‌شد. تبعات چنین رویکرد غیرانسانی را بارها و بارها در رمان‌ها، کتاب‌های تحلیلی و فیلم‌های سینمایی دیده‌ایم که انسان‌ها برای غریزه بقا، ناچار به آدم‌فروشی و لو دادن افرادِ بعضا بی‌گناه می‌شدند تا زندگی خود و خانواده‌شان را بخرند.

غیر از استالین، شخصیت‌های جزم‌اندیش و بسته دیگری هم در تاریخ و البته کتاب «ادبیات علیه استبداد» حضور دارند که پاسترناک و دیگر شاعران و نویسندگان روس ناچار بوده‌اند با آن‌ها مانند غول‌های مختلف مراحل مختلف هفت‌خان روبرو شوند. یک نمونه‌اش، الکساندر فادایف یکی از رئسای اتحادیه نویسندگان شوروی بود که پاسترناک را «غیرخودی» خواند. نمونه دیگر که در اتفاقات کتاب حضور پررنگی دارد، سوروکوف دبیر اتحادیه نویسندگان است کافی بود تا مقاله‌های انتقادی‌اش از نویسنده‌ای در روزنامه کولتورا ئی ژیزن (به تعبیر نویسندگان، «گور دسته‌جمعی») منتشر شود تا به سرنوشت شومی دچار شود. یکی از تنبیه‌هایی که حکومت به خاطر چاپ مقالات تندِ سورکوف و دیگران علیه پاسترناک برای او در نظر گرفت، خمیر شدن ۲۵ هزار نسخه از کتاب منتخب اشعارِ در آستانه توزیعش، بود. چنین افرادی پاسترناک را متهم به این می‌کردند که هم‌سفره انگلیس و آمریکا شده اما دارد ژامبون روسی می‌خورد. در حالی که هم پاسترناک و هم تاریخ ثابت کردند که چنین نبوده است. سخنان تاسف‌بار خروشچف سال‌ها بعد از سخت‌گیری‌ها علیه پاسترناک و زمانی که از حکومت به زیر کشیده شد، موید این واقعیت است.

پاسترناک پس از این‌که به عنوان برنده جایزه ادبی نوبل معرفی شد، توسط همین افراد و البته دوستان نزدیکش، بایکوت و منزوی شد که در کتاب به این مساله به طور مشروح پرداخته شده و از حوصله این مطلب خارج است.

درباره خروشچف

نیکیتا خروشچف، دیگر رهبر شوروی بود که در کتاب «ادبیات علیه استبداد» حضور پررنگی دارد. این شخصیت حمله‌های تندی علیه سخت‌گیری‌ها و رفتار استالین داشت اما هرچه که بود در ذات یک کمونیست بود و موجب اعمال سخت‌گیری‌هایی علیه پاسترناک و رمانش شد. او به تندی نسبت به دستگیری‌های فله‌ای و کوچ‌های اجباری به اردوگاه‌های کار، اعدام‌های بدون محاکمه و بدون تحقیقات قضایی زمان استالین انتقاد کرد و گفت که چنین برخوردهایی باعث ترس، ناامنی و سرخوردگی مردم شوروی شده است. با روی کار آمدن خروشچف، مقداری فضای باز به وجود آمد اما با حمله ارتش شوروی به مجارستان برای درهم‌شکستن قیام ضدکمونیستی مردم این کشور (در سال ۱۹۵۶)، امیدها برای انجام تغییرات و فضای باز از بین رفت. خروشچف به ناچار گفت که گرایشات بورژوایی بین روشنفکران مجار، عامل اصلی شعله‌ور شدن قیام مردم این کشور بوده است. یک واقعیت جالب تاریخی این است که ۲۵۰ هزار نفر از اعضای حزب کمونیست ایتالیا در واکنش به این حمله، از عضویت در حزب انصراف دادند. این سرکوب، یکی از اتفاقاتی بود که موجب شد عزم فلترینلی (همان ناشر ایتالیایی پاسترناک) برای چاپ کتاب در ایتالیا، راسخ‌تر شود.

پاسترناک معتقد بود آن‌گونه که خروشچف می‌گوید، استالینیسم و پاکسازی‌های خونین‌اش نه یک انحراف وحشتناک از لنینیسم؛ بلکه نتیجه رشد طبیعی سیستم خلق شده توسط لنین بود. خروشچف هم پس از چاپ کتاب در ایتالیا، از ولیو اسپانو رئیس امور خارجی حزب کمونیست ایتالیا گلایه کرد که چرا چنین آشوب بزرگی بر سر رمان بوریس پاسترناک به پا شود. در همین زمینه، یادداشت‌های مخفی و حرف‌های درگوشی پاسترناک برای اصرارش برای چاپ کتاب، جالب است که در کتاب به آن‌ها پرداخته شده است. او پس از همه محدودیت‌ها و مانع‌تراشی‌ها به این‌جا می‌رسد که «انتشار دکتر ژیواگو به مهم‌ترین چیز در زندگی‌ام تبدیل شده است.» یا «این کتاب‌، آخرین کلام من با دنیای متمدن است.»

اولین نسخه چاپ شده رمان به زبان ایتالیایی در سال ۱۹۵۷ به طور رسمی منتشر شد. ۵ روز پس از انتشار، ۳ هزار نسخه دیگر از کتاب زیر چاپ رفت. یک سال بعد هم کتاب به مقر سازمان سیا در آمریکا رسید که به آن خواهیم پرداخت.

نیکیتا خروشچف

پس از همه مشکلاتی که رمان «دکتر ژیواگو» برای رهبر شوروی به وجود آورد، خروشچف به دامادش آلکسی آجوبی گفت که این رمان را بخواند و گزارش جامعی درباره‌اش تحویل دهد. گزارش آجوبی این چنین بود: «این رمان کتابی نیست که یک کمونیست جوان از فرط شعف کلاهش را به آسمان پرتاب کند،‌ اما یک کتاب ضدانقلابی هم نیست.» جالب است که تا بروز این‌همه دردسر و مشکل، خروشچف به شخصه رمان را نخوانده بود است. آجوبی در گزارشش نتیجه گرفته بود که با حذف ۴۰۰ کلمه از رمان، می‌شود آن را در داخل کشور چاپ کرد. به همین دلیل خروشچف از همه کسانی که تصویر غلطی از کتاب را به او ارائه داده بودند، خشمگین شد و دستور برکناری سورکوف را که آن‌زمان رئیس اتحادیه نویسندگان بود، صادر کرد.

جالب است که زیردستان خروشچف در سال ۱۹۶۴ او را از قدرت به زیر کشیدند و او در زمانی که تحت نظارت و در بازداشت بود، فرصت طولانی داشت که «دکتر ژیواگو» را بخواند و در نهایت بگوید: «ما نباید این کتاب را ممنوع می‌کردیم، باید خودم می‌خواندمش. در این کتاب هیچ‌چیز ضد شوروی وجود ندارد.» او همچنین به این مساله اعتراف کرده بود که دیر است تا تاسف خودش را از عدم چاپ این کتاب در شوروی ابراز کند اما دیر بودن بهتر از هرگز است.

درباره ایدئولوژی و نویسندگی

یکی دیگر از موضوعات مهم که به طور مستقیم و غیرمستقیم به آن پرداخته می‌شود، توجه ایدئولوژیک کمونیست‌ها به نویسندگان و آثار مکتوب است. طبق اطلاعاتی که کتاب در اختیار قرار می‌دهد، نویسندگان شوروی قشر متمایز و صاحب امتیازی بودند. اتحادیه نویسندگان شوروی حدود ۴ هزار نویسنده را تحت پوشش قرار داده بوده و اعضای این اتحادیه از مزایایی بهره می‌بردند که مردم شوروی تصورشان را هم نمی‌کرده‌اند. از طرفی همان‌طور که حاکمان حکومت کمونیستی هم گفته‌ بودند، رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و شعر، ابزار حساس و کارآمدی برای تبلیغات سیاسی فراگیر و شست‌وشوی ذهنی مردم برای هدایتشان به سمت سوسیالیسم بوده است. استالین از نویسندگان توقع داشت در مدح حکومت کمونیستی شعر و قصه بنویسند. شاهد مثال بزرگ این ماجرا، ماکسیم گورکی است که با حمایت استالین، سبک رئالیسم سوسیالیستی را ابداع کرد و او را با رمان «مادر» می‌شناسیم. گورکی در سال ۱۹۳۲ ریاست نویسندگان شوروی را به عهده گرفت. استالین در یکی از دیدارهایش با نویسندگان شوروی گفته بود: «تولید ارواح انسانی، مهم‌تر از تولید توپ و تانک است.» و همچنین آن‌ها را «مهندسان روح انسان» خطاب کرده بود. تروتسکی هم که بعدها توسط استالین تسویه و ترور شد، اعتقاد داشته که هنرمندان و تبلیغات‌چی‌ها نقش بسیار مهمی در اعتلای فرهنگ طبقه کارگر دارند.

هر کتاب نویسندگان شوروی تنها زمانی اجازه داشته در کشورهای غربی منتشر شود که پیش‌تر در شوروی به چاپ رسیده باشد. همین قضیه هم بوده که برای پاسترناک باعث سال‌ها دردسر و خون‌دل خوردن شد. چون رمانش از نظر بزرگان و صاحب‌نظران حزب کمونیست، کتابی ضدحزب تشخیص داده شد، و اجازه چاپ نگرفت، تلاش کرد آن را بیرون از مرزهای شوروی چاپ کند. «دکتر ژیواگو»یی که این شاعر نوشت، در واقع به نوعی تجربیات زیسته او از سال‌های پیش از انقلاب بلشویکی را در بر می‌گرفت و هم اتفاقات پس از آن را و در واقع ضمن دربرگرفتن مطالب حماسی، شرح حال خود او نیز بوده است. گذشته از دست رفته مشترک پاسترناک با شخصیت ژیواگو، برآمده از محیط فرهنگی روشنفکران مسکویی است. با این حال، رهبران بزرگ کمونیست بدون این‌که این کتاب را خوانده باشند، فقط از سر عناد و دشمنی، موجب مطرح‌شدنِ هرچه بیشترش در سطح جهان شدند و اگر کمی با تعقل و تعصب کمتر با این اثر روبرو می‌شدند، به نظر می‌رسد اصلا لازم نبود هزینه‌های گزافی که در کتاب به آن‌ها اشاره شده، بپردازند. در واقع رهبران حزب کمونیست و حاکمان شوروی، اتفاق نوشته شدنِ «دکتر ژیواگو» را تبدیل به یک گره کردند و سپس باعث کور شدن هرچه بیشتر این گره شدند. جالب است که در حال حاضر که سال‌ها از فروپاشی کمونیسم می‌گذرد، رمان پاسترناک دارد در روسیه عرضه می‌شود و از آثار ماندگار ادبیات این کشور محسوب می‌شود. آن‌چیزی که باعث واکنش اولیه مخالفان این رمان شد، بدون در نظر گرفتن عناد و کینه‌های شخصی، بی تفاوتی نسبت به سبک رئالیسم سوسیالیستی، ادای احترام به انقلاب بلشویکی و زهد آشکار دینی موجود در آن بود.

جالب است که کتاب «نبرد من» آدولف هیتلر هم سال‌ها در آلمان ممنوع بود و تازه چند سالی است که اجازه عرضه در این کشور را پیدا کرده است. به هرحال جلوگیری از نشر اندیشه با زور و سانسور امری است نکوهیده؛ چه توسط کمونیست‌ها انجام شود چه دیگر کشورهایی که اعتقادی به مرام مارکسیستی ندارند. یک نمونه از آمارها ارائه شده در اثر مستند «ادبیات علیه استبداد» این است که از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۳۹ یعنی بازه‌ای یک‌ساله، ۲۴۱۳۸۷۹۹ نسخه کتاب که از نظر سیاسی مخرب تشخیص داده شده بودند، یا مطلقا فاقد ارزش خواندن بودند، خمیر شدند. بد نیست در این وانفسای گرانی ارز و کمبود کاغذ در بازار نشر کشور، به این واقعیت هم اشاره کنیم که پس از انقلاب اکتبر روسیه، برای مدتی مسائلی از جمله کمبود کاغذ، عملا صنعت نشر این کشور را تعطیل کرده بوده است؛ یعنی تقریبا تا سال ۱۹۲۲.

استالین اوایل دهه ۱۹۳۰ در پی مستحکم‌کردن پایه‌های قدرتش بوده و ایده‌های قدرت‌طلبانه‌اش باعث شد که پس از شروع فعالیت‌هایش برای کسب قدرت مطلق شوروی، طبق تعبیر کتاب «ادبیات نه هم‌پیمان حزب که خدمتکار حزب شد.» (صفحه ۳۲) او اشتهای عجیبی برای مطالعه رمان و شعر داشته و نویسندگان و شعرای روسیه را به خوبی می‌شناخته است. یکی از تعابیر جالب دیگر کتاب درباره موضوع ایدئولوژی کمونیستی و توجه به کتاب و کتابخوانی به این ترتیب است: «قفسه‌های کتابخانه‌های عمومی زیر بار سنگین کتاب‌های بی‌ارزش ملال‌آور که بنا به دستور حزب تولید شده بودند، غژغژ می‌کرد.»

کتاب یک پیشگفتار ۳۶ صفحه‌ای دارد که به واقع چیزی جلوتر از یک پیشگفتار است و در واقع جان‌مایه کتاب را در خود جا داده است. نویسندگان اثر با هوشمندی تمام همه مطالب جذاب و پلیسی را در این بخش به صورت چکیده و خلاصه بیان‌کرده‌اند و نوید این را می‌دهند که در صفحات و فصول بعدی، به طور مشروح و مفصل به این موضوعات بپردازند. از جمله نقاط قوت کتاب، همین پیشگفتار آن است. با فاصله گرفتن از پیشگفتار، کتاب فصل اولش را با زندگی و کودکی پاسترناک شروع کرده و به ترتیب جلو می‌رود. بد نیست به این واقعیت هم توجه داشته باشیم که پاسترناک عمری به عنوان شاعر شناخته می‌شد. او نگارش رمان «دکتر ژیواگو» را در سال ۱۹۴۵ یعنی پایان جنگ جهانی شروع کرده و ۱۰ سال به این کار مبادرت داشت. زمانی که این کتاب یعنی اولین رمان این نویسنده به پایان رسید، ۶۵ سال داشته است.

چگونگی نوشته‌شدن و توزیع دکتر ژیواگو

یکی از موضوعات مهم کتاب «ادبیات علیه استبداد» روند طولانی چگونگی شکل‌گیری رمان «دکتر ژیواگو» است. پاسترناک سال‌ها روی این رمان کار کرد و فصل‌های مختلفش را پس از نوشتن برای دوستانش ارسال کرده یا در مهمانی‌ها می‌خواند. بنابراین پلیس مخفی شوروی در جریان شکل‌گیری چنین اثری بوده است. پاسترناک صبح‌ها به نوشتن مشغول می‌شده و باقی ساعات روزش را به امور دیگرش اختصاص می‌داده است.

خلاصه داستان از این قرار بود که پس از اتمام نگارش رمان، نشریات معتبر ادبی شوروی از چاپ آن سر باز زدند و سپس نسخه دست‌نویس آن توسط یک ناشر ایتالیایی کمونیست به طور مخفی از شوروی خارج شد. پس از آن کش و قوس‌های فراوانی رخ داد و پلیس مخفی هم از خروج دست‌نویس رمان از کشور اطلاع پیدا کرد و تلاش زیادی برای برگرداندن آن کردند که ناکام ماند. پاسترناک تا زمانی که رمانش در خارج از شوروی چاپ شد، رویکرد دوگانه‌ای را در قبال حکومت شوروی در پیش گرفت و گاهی چنین وانمود کرد که از خروج رمان و چاپش در جایی خارج از شوروی راضی نبوده است.

دکتر ژیواگو نسخه فلترینلی

به هر حال پس از همه فراز و فرودها و سختی‌هایی که به چاپ رمان در خارج از شوروی انجامید، رفتار حکومت کمونیستی شوروی باعث تمرکز توجه دیگر کشورها روی این کتاب شد و مانند یک موج، در کشورهای مختلف اروپایی منتشر شد. اما آمریکا به دلیل ملاحظه شرایط سخت پاسترناک در داخل شوروی و همچنین دلایل پناهی جنگ سرد با شوروی در چاپ ترجمه انگلیسی کتاب عجله نکرد. البته آمریکایی‌ها و سازمان سیا، باعث و بانی چاپ نسخه‌های میلیونی زیادی از این کتاب در اروپا شدند اما تا زمانی که این مساله افشا نشد، کمونیست‌ها متوجه نشدند که ترجمه «دکتر ژیواگو» توسط چاپخانه‌ها و عوامل مخفی سیا در اروپا و خیلی از کشورها توزیع شده است. داستان چگونگی نشر و توزیع این کتاب در جهان به تفصیل در کتاب پیش رو، شرح داده شده است.

پاسترناک با توجه به بازرخوردهایی که می‌دید و رفتار حکومت در قبال رمان در حال نوشته‌شدنش، زمانی که فاصله کمی تا پایان نگارش «دکتر ژیواگو» باقی مانده بود، این جملات را گفته بوده است: «آن‌ها این رمان را به هیچ وجه چاپ نخواهند کرد. معتقدم که آن‌ها هیچ وقت چاپش نخواهند کرد. من به این نتیجه رسیده‌ام که باید رمانم را دست به دست بگردانم تا عالم و آدم آن را بخوانند.» (صفحه ۱۵۹) ویرایش نهایی کتاب «دکتر ژیواگو» در سال ۱۹۵۵ به سرانجام رسید. او در جای دیگری از کتاب گفته: «انتشار دکتر ژیواگو [در شوروی] امر غیرممکنی است.» (صفحه ۲۰۰)

جنگ سرد و ورود آمریکا به کارزار «دکتر ژیواگو»

رقابت تبلیغاتی آمریکا و شوروی در جریان سال‌های جنگ سرد، باعث ورود سازمان سیا به کارزاری شد که بهانه اصلی‌اش کتاب‌هایی چون «دکتر ژیواگو» یا «۱۹۸۴» و یا «مزرعه حیوانات» بودند. علت اصلی فعالیت‌های سازمان سیا و سازمان‌های پوشش دیگری که در این نبرد به وجود آورد، بی‌اثر کردن فعالیت‌های ماشین پروپاگاندای کمونیست‌ها بود. به هر حال در سال‌های جنگ سرد، شرایط داخلی آمریکا نیز مشوش بود و اتهام کمونیست بودن یا همکاری با کمونیست‌ها، می‌توانست زندگی یک فرد را سیاه کند. اما در مواجهه بیرونی، آمریکایی‌ها وضعیت بهتری نسبت به حکومت کمونیستی شوروی داشتند چون برخوردهای غیرانسانی و متعصبانه کمونیست‌ها، از جمله رویکردشان در قبال رمان «دکتر ژیواگو» وجهه‌ مناسبی در جهان برایشان باقی نگذاشت.

دست‌نوشته روسی کتاب پاسترناک در سال ۱۹۵۸ در قالب دو حلقه فیلم به مقر اصلی سازمان سیا در واشنگتن رسید و این شروعی برای جنگی دیگر بین آمریکا و شوروی بود.

سوروکوف در یکی از مصاحبه‌هایش با رسانه‌های خارجی در واکنش به چاپ «دکتر ژیواگو» گفته بود: «حالا شاهدیم که جنگ سرد دارد ادبیات را هم درگیر می‌کند. اگر از نظر غربی‌ها این آزادی است، پس باید بگویم که ما نظر متفاوتی به آن داریم.» سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلستان به این جمع‌بندی رسیده بودند که رمان «دکتر ژیواگو» باید به زبان روسی چاپ و عرضه شود. اما همان‌طور که گفته شد، این کار به صورت علنی صورت نگرفت بلکه با پوشش‌های زیاد و به صورت مخفی انجام شد. چون ماموران مخفی مسکو، به خوبی جنس کاغذها را می‌شناختند و می‌توانستند بر آمریکایی بودن چاپ کتاب‌ها واقف شوند. سازمان سیا که عزم خود را جزم کرده بود این رمان را به دست شهروندان بلوک شرق برساند، صدها میلیون دلار را در این جنگ، صرف راه‌اندازی تورهای موسیقی، نمایشگاه‌های هنری، نشریات روشنفکری، پژوهش‌های آکادمیک، فعالیت‌های دانشجویی، سازمان‌های خبری و موسسات چاپ و عرضه کتاب کرد. به نظر می‌رسد چنین رفتاری، همان مولفه‌های مفهومی به نام «جنگ نرم» باشد که طی سال‌های گذشته به طور جدی در جامعه ایران هم مطرح شده‌اند. سازمان سیا در آن زمان که مشغول چنین نبردی با شوروی بود بر این باور بوده که جنگ سرد، یک بعد فرهنگی هم دارد و به این ترتیب، تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین موسسات اعطای بورس و کمک‌های مالی شد. بد نیست از نظر تاریخی به این مساله هم اشاره کنیم که تاریخ تاسیس سازمان سیا، سال ۱۹۴۷ و پس از جنگ جهانی دوم است.

با توجه به همه کارهایی که سازمان سیا در زمان جنگ سرد در عرصه فرهنگی انجام داد، هارولد استاسن رئیس سازمان جنگ صلیبی برای آزادی، یکی از همان سازمان‌هایی که سیا برای جنگ نرمش تاسیس می‌کرد، به مجله گفت: ما سوراخ بزرگی در پرده آهنین ایجاد کردیم. یکی از واقعیت‌های مربوط به این جمله، این است که حدود یک سوم جمعیت بزرگسال شوروی به رادیوهای غربی گوش می‌دادند (خیلی از این رادیوها را سازمان سیا تاسیس کرده بود) و جالب است که در سال ۱۹۵۸ بودجه‌ای که شوروی برای پارازیت انداختن روی سینگنال‌های این رادیوها می‌کرد، خیلی بیشتر از مجموع بودجه‌ای بود که صرف رادیوهای داخلی و بین‌المللی‌اش می‌کرد.

دانشجویان لهستانی و دیگر کشورهای تحت سیطره بلوک شرق، واکنش‌های مثبت و تشکرآمیزی از باعث و بانیان توزیع کتاب‌های جورج اورول، میلوان جیلاس و چسلاو میلوش داشتند. به همین دلیل سازمان سیا، فعالیت‌های مربوط به نشر و توزیع کتاب در اروپا را گسترش داد. این سازمان جاسوسی پس از ارسال پستی کتاب‌ها به کشورهای اروپای شرقی، در سال ۱۹۵۶ برنامه‌های مربوط به ارسال کتاب به داخل شوروی را آغاز کرد. آمریکایی‌ها طبق مستندات تاریخی و مطالب کتاب «ادبیات علیه استبداد» حقیقتا جنگی همه‌جانبه را با کتاب علیه شوروی کلید زدند و از هر عاملی هم به عنوان سرباز این جنگ استفاده کردند؛ از جمله افراد معمولی و مسافرانی که به شوروی یا کشورهای اروپای شرقی می‌رفتند. «کتاب‌ها داخل جعبه‌های غذا و نوارهای بهداشتی جاساز و پنهانی به داخل کشور برده می‌شد.» (صفحه ۲۳۵). این برنامه‌ها که تا سقوط کامل اتحاد شوروی ادامه پیدا کرد، توسط مامورانی هدایت می‌شد که خودشان پیش‌زمینه‌های ادبی داشتند.

همان‌طور که در ابتدای این مطلب درباره توجه جدی کمونیست‌ها به ادبیات و کتاب گفته شد، باید بگوییم که آمریکایی‌ها هم بر این اهمیت واقف بودند و جنگ‌ِ نرم‌شان در سال‌های جنگ سرد را با همین رویکرد پیش بردند. همان‌طور که ماکسیم گورکی اولین کنگره نویسندگان اتحاد شوروی در سال ۱۹۳۴ گفته بود: «کتاب‌ها مهم‌ترین و قدرتمندترین سلاح در فرهنگ سوسیالیستی‌اند»؛   رئیس وقت عملیات محرمانه سیا هم در گزارشش به کمیته سنای آمریکا گفته بود که یک کتاب به تنهایی می‌تواند نگرش و رفتار خواننده را چنان زیر و رو کند که هیچ رسانه منفرد دیگری توان چنین تاثیرگذاری‌ای را ندارد.» این مقام مسئول گفته بود که البته شاید حرفش درباره همه کتاب‌ها، همه زمان‌ها و خوانندگان صدق نکند اما تا حدی درست است که بتوان کتاب‌ها را به مهم‌ترین سلاح پروپاگاندایی راهبردی یعنی بلندمدت تبدیل کرد.

نبرد در نمایشگاه جهانی بروکسل ۱۹۵۸

نمایشگاه جهانی بروکسل که در سال ۱۹۵۸ برپا شد، اولین نمایشگاه جهانی بعد از جنگ دوم بود. آمریکا سرمایه‌گذاری زیادی برای عرضه «دکتر ژیواگو» و دیگر کتاب‌های ممنوع در این نمایشگاه کرد و یکی از این سرمایه‌گذاری‌ها در غرفه واتیکان خود را نشان داد. یعنی در غرفه این کشور مذهبی بود که بسیاری از نسخه‌های رمان مورد نظر بین مخاطبان توزیع شد. یک زن کاتولیک که سازمانی مذهبی با نام «زندگی با خدا» را تاسیس کرده و به چاپ کتاب‌های آموزه‌های مسیحی اشتغال داشت، در این میدان نبرد به کمک آمریکایی‌ها آمد. کار اصلی این سازمان که توسط ایرینا پوسنووا اداره می‌شد، قاچاق کتاب‌های مذهبی به زبان روسی، به داخل خاک شوروی بود. جالب است که سرانجام، اولین نسخه‌های روسی «دکتر ژیواگو» توسط کشیش‌ها و خانم‌های مذهبی به دست گروهی از شهروندان روسی رسید. شوروی نیز سرمایه‌گذاری زیادی برای تبلیغ مرام کمونیسم در این نمایشگاه کرده و حدود ۵۰ میلیون دلار و خیلی بیشتر از آمریکا هزینه آماده‌سازی غرفه‌اش کرده بود که همان‌طور که مشخص است، این هزینه گزاف نتوانست باعث پیروزی‌اش در جنگ مورد اشاره شود. به این ترتیب با وجود همه تدابیر و سخت‌گیری‌های حکومت شوروی، در نتیجه نبرد بلوک‌های شرق و غرب در نمایشگاه بروکسل، نسخه‌های روسی «دکتر ژیواگو» به پشت پرده آهنین منتقل شده و به دست مردم رسیدند.

پاسترناک در ویلایش

پانزدهم نوامبر سال ۱۹۵۸، برای اولین بار نام سازمان سیا به صورت علنی به قضیه چاپ و نشر کتاب «دکتر ژیواگو» پیوند داده شد و یک نشریه محافظه‌کار آمریکایی مطلبی با این مضمون چاپ کرد: «محموله‌های حاوی کتاب دکتر ژیواگو از چاپخانه‌ای در هلند به پاوییون واتیکان در نمایشگاه جهانی بروکسل حمل شد...» وقتی این رمان برای اولین بار در آمریکا چاپ شد، در شش هفته نخست عرضه، ۷۰ هزار نسخه‌اش به فروش رفت. تا یک سال بعد (یعنی ۱۹۵۹)، ۸۵۰ هزار نسخه از این رمان در آمریکا به فروش رفت. جان موری رئیس بخش شوروی سازمان سیا هم در همان سال، طی گزارشی گفت: «ما معتقدیم دکتر ژیواگو یک تخته‌پرش عالی برای گفتگو با مردم شوروی درباره مضمون کلی کمونیسم علیه آزادی بیان است.»

نکته مهم این‌جاست که پاسترناک با شنیدن و خواندن واکنش‌های مثبت نویسندگانی چون ایتالو کالوینو یا سیاستمدارانی چون جواهر نعل نهرو، درباره کتابش، آن‌قدر ذوق‌زده نشد که بخواهد اقدام اشتباهی انجام دهد و همان‌طور که در کتاب «ادبیات علیه استبداد» ذکر شده، از تقلیل دادن رمانش به چیزی شبیه یک جزوه سیاسی در محکومیت کشور زادگاهش ناراحت بود. کاخ کرملین هم پس از انتشار علنی و توزیع «دکتر ژیواگو» در جهان، ناچار مدتی را سکوت کرده اما پس از مدتی صداهای بلندگوهای تبلیغاتی‌اش بلند شد و طی طریق یکی دیگر از مسیرهای اشتباه حکومت کمونیستی آغاز شد. چراکه شروع به تخریب پاسترناک کردند. سورکوف که نامش در بالا رفت و از افرادی بود که نسبت به پاسترناک کینه داشت، در مصاحبه با یک دیپلمات انگلیسی گفت: «در جامعه بورژوایی شما، آزادی نه فقط به شکسپیر و گراهام گرین که به پورنوگرافی هم اعطا شده است.» و بسیاری حرف‌های مشابه دیگر. نکته جالب و عبرت‌آموز در محکومیت رفتار حکومت کمونیستی در قبال این اثر ادبی پاسترناک این است که هر قدم اشتباه‌شان در واقع در حکم فرو رفتن بیشتر در باتلاقی بود که خودشان به وجودش آورده بودند. در نتیجه ناچار شدند تظاهرات‌های فرمایشی یا محکومیت‌های مصنوعی و فرمایشی برای پاسترناک تدارک ببینند که همگی‌شان هم در آن زمان، و البته پس از فروپاشی کمونیسم، مضحک به نظر رسیدند.

کارهایی که آمریکایی‌ها در قبال چاپ و عرضه کتاب «دکتر ژیواگو» انجام دادند، از نظرشان یک ضربه جانانه پروپاگاندایی به نظام کمونیستی بود؛ ضربه‌ای که خود روس‌ها در مسکو (به تعبیر کتاب پیش رو)، با ندانم‌کاری‌هایشان موجب فرو آمدنش شده بودند. یکی از تبعات این ضربه، جمله‌ای بود که جواهر لعل نهرو در یک کنفرانس خبری به خبرنگاران گفت: «یک نویسنده مطرح حتی اگر عقیده‌ای را بیان کند، که مغایر با عقیده مسلط روز باشد، باید محترم شمرده و کاملا آزاد گذاشته شود.» نخست‌وزیر هند این جملات را وقتی گفت که نگرانی‌ها از رفتار شوروی در قبال درباره سرنوشت پاسترناک به اوج رسیده بود.

یکی از فعالیت‌های مهم سازمان سیا هم که باید به آن اشاره کنیم، چاپ و عرضه نسخه‌های مینیاتوری رمان پاسترناک بود. سازمان سیا این توهم را هم به وجود آورد که این کار توسط یک انتشارات فرانسوی انجام می‌شود.

پایان کار

پس از موفقیت‌های بین‌المللی کتاب «دکتر ژیواگو» و اعطای جایزه نوبل به پاسترناک که موجب حمله‌های تند و سفارشی به این نویسنده شد، از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج؛ ویلایش مصادره و این زمزمه شنیده شد که قرار است از کشور شوراها هم رانده شود تا به همان بهشت غربی برود. اما او با نامه‌ای به خروشچف درخواست کرد از کشور اخراجش نکنند چراکه تحمل زندگی در جایی خارج از روسیه را ندارد. خروشچف پس از این نامه، دستور توقف هجمه‌ها علیه پاسترناک را صادر کرد و گفت: «کافی است. او به اشتباهاتش اذعان کرده است. کاری به کارش نداشته باشید.»

نامه‌ای هم که پاسترناک برای رد کردن جایزه نوبل نوشت، کاری برایش از پیش نبرد. یکی از سخنرانی‌های ضد این نویسنده که توسط یکی از اعضای جوانان حزب کمونیست ایراد شد، از نظر تاریخی بسیار جالب و عبرت‌آموز است. فرد سخنران پاسترناک را بدتر از خوک توصیف کرد. چراکه خوک، حیوانی است که حداقل در خانه و کاشانه‌اش مدفوع نمی‌کند اما پاسترناک با رمانی مثل «دکتر ژیواگو» این کار را در حق کشورش انجام داده است.

از بخش مربوط به بایکوت و منزوی شدن پاسترناک تا برهه تاریخی مرگش، سرعت روایت کتاب «ادبیات علیه استبداد» زیاد شده و می‌توان آن را در زمان کوتاهی به پایان رساند. همان‌طور که آرمان کمونیسم فروپاشید، افرادی که با پاسترناک تندی کرده بودند، در اعترافاتشان برای یکدیگر و دیگران، ابراز پشیمانی کردند. «سالائوخین در نامه‌اش به یفتوشنکو نوشت:‌ بیایید قبول کنیم که همه ما، همه ما چهارده نفری که سخنرانی کردیم، آدم‌های بزدل، نان به نرخ روزخور، بادمجان دورقاب‌چین، خائن و حرامزاده‌ای بودیم که هرگز دامانمان از این لکه ننگ پاک نخواهد شد.» (صفحه ۳۲۵). حکومت شوروی چندی پیش از برنده شدن پاسترناک، ۳ دانشمند شوروی را در حوزه نوبل فیزیک، به عنوان برنده معرفی کرد که حکومت این کشور در رفتاری متناقض با آن‌چه درباره پاسترناک انجام داده بود، با آغوش باز این جوایز را پذیرفت. در روزنامه‌های حزب، پذیرش جایزه ادبی نوبل تقبیح و پذیرش جایزه فیزیک، ستایش شد.

تشییع پاسترناک با تابوت روباز

رفتار ناپسند مطبوعات کمونیستی هم در قبال مرگ پاسترناک جالب است. چون در عین حالی که خبر مرگ خالق «دکتر ژیواگو» در صدر اخبار و صفحات اول روزنامه‌ها قرار گرفته بود، مطبوعات شوروی هیچ خبری از آن کار نکردند. اطلاعیه‌های مرگی هم که شهروندان به در و دیوار می‌چسباندند توسط پلیس پاره می‌شد. اتحادیه نویسندگان شوروی هم به نویسندگان عضو پیام داد که در صورت شرکت در مراسم تدفین پاسترناک، مسئولیت عواقب به عهده خودشان است.

موخره

مجله نوی میر از ژانویه تا آوریل ۱۹۸۸ رمان «دکتر ژیواگو» را به صورت پاورقی چاپ کرد و بالاخره مردم روسیه توانستند به طور علنی و قانونی همه متن آن را به طور کامل بخوانند. در «کتابخانه دولتی و.ا.لنین» که نامش بعدها به «کتابخانه دولتی روسیه» تغییر کرد، نسخه‌ای از کتاب «دکتر ژیواگو»یی که سازمان سیا در سال ۱۹۵۹ چاپ کرده بود، از گاوصندوق بیرون آمده و در معرض نمایش عموم قرار گرفت.

همه مطالب گفته‌شده، استبداد شوروی و باز شدن راه ادبیات مانند آب چکه‌چکه‌ای که از میان سنگ‌ها عبور می‌کند، همه از نکات عبرت‌آموز تاریخ بشری هستند که ادعا دارد، در عصر مدرن و پست‌مدرن زندگی می‌کند و موجودی ترقی‌خواه و روشن‌فکر است. دنیای دوقطبی پس از جنگ جهانی دوم که بلوک شرق و غربش از دو سو یک کتاب داستانی را می‌کشیدند، پس از آن هم روی آرامش را ندید چرا که آمریکایی‌ها با همان رسالت آزادی‌بخشی‌شان که در عرضه رمان پاسترناک به کار گرفته بودند، جنگ ویتنام را راه انداختند، ارتش شوروی هم پس از سرکوب قیام مجارستان، با تانک‌های خود، تازگی و طراوت بهار پراگ را خاموش کرد. بنابراین افرادی چون پاسترناک که دغدغه روایت‌های انسانی و ادبی را داشتند، موفق شدند در چنین جهانی، به تولید اثر پرداخته و پیام اثرشان را جاودانه کنند.

کد خبر 4355369

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha