به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است از سیدیحیی یثربی، استاد فلسفه و مفسر قرآن که در ادامه از نظر میگذرد؛
جهان اسلام، طی قرنهای گذشته دارای شرایط فرهنگی و سیاسی ویژه ای شده است. شرایطی که آن را از زایش و نوآوری در عرصه فکر و فرهنگ عقیم کرده تا جایی که اینک چارهای جز تکرار سخن پیشینیان ندارد. ما در قرن بیست و یکم، همان منطق ارسطو را که به بیست و چند قرن پیش تعلق دارد، تکرار کرده و با فلسفه افلاطون، ابن سینا و سهروردی خو گرفته ایم. گویی که وظیفه ما پاسداری از میراث گذشتگان است و بس! غافل از اینکه بسیاری از بحثهای آنان، هم اکنون محل اشکال جدی قرار گرفته اند. ما نه تنها دانش تجربی، ستاره شناسی و علوم انسانی جدید را جدی نگرفته ایم، بلکه به تحقیر آنها نیز میپردازیم.
هنوز هم از عقول آسمانی و از معقولات کلی خودمان که موجوداتی مجردند و در حافظه مجردات عالم غیب نگهداری میشوند، سخن میگوئیم. انگار که هنوز از جهان ذرات و وسعت کهکشانها خبر نداریم. هنوز نتایج و آثار زیست شناسی جدید را مورد توجه قرار نداده ایم. مدیریتهای ما هنوز حال و هوای سنتی دارند و آموزش و پژوهش و پرورش ما تحول نیافته است. ما و مردم ما هنوز به روز نشده، با جوانان رابطه مطلوب و اثرگذاری نداریم. از شرایط ویژه ای که نسل جدید، خواسته و ناخواسته، با آن درگیر شده است، خبر نداریم. گویی که نمیدانیم شرایط فکری و مطالب مطرح شده مان در دنیای مجازی بازتاب خوشایندی ندارد.
هنوز نمیدانیم که دوران تکیه بر هوش و استعداد شخصی سپری شده و روزگار حاکمیت دانش و تخصص فرارسیده است و نیز نمیدانیم که مشکلات را تنها با مشاهده و تجربه حل کرد و نه مفاهیم ذهنی و بحثهای انتزاعی. مثلاً ما جامعه شناسی غرب را نمیپسندیم، که البته بد هم نیست، زیرا حق داریم که دانشی داشته باشیم که خودمان به دست آورده ایم. مشکل اینجاست که خودمان کار نمیکنیم و برای به دست آوردن این دانش تلاش نمیکنیم. جامعه شناسی غرب مشکلات جامعه را بررسی میکند، مثلاً علل گسترش اعتیاد و قاچاق را بررسی میکند. ما این جامعه شناسی را نمیخواهیم، اما خودمان هم نمیخواهیم وارد میدان شده و شرایط جامعه را بررسی کرده، دردها را بشناسیم و به جستجوی درمان بکوشیم.
از آنجا که شخصیتهای فرهنگی ما تلاش علمی، پژوهش نتیجه بخش و تولیدات نو در فضای دانش و فرهنگ ندارند، مورد توجه جوانان نیز نیستند. جوانان مسلمان، به درگیریهای میدانهای ورزشی چشم دوخته اند تا زورآزمایی تیمها را به تماشا بنشینند، به هنرمندان چشم دوخته اند تا کار هنری نو به میدان آورند و به دولتها و اپوزیسیونها چشم دوخته اند که با یکدیگر درافتاده و درگیر شوند و همین طور....
در این میان، خبری از نوآوریهای فکری و علمی و تبادل آرا و مناظرهها و مجادلات فلاسفی و کلامی و دین شناسی و سایر رشتههای علوم انسانی نیست تا جوانان مسلمان در این زمینهها نیز به دنبال بحثها و درگیریها باشند. امروزه، مسلمانان در زمینه فکر و فرهنگ انتظار سخن نو ندارند، با اینکه یک مسلمان نباید دو روز در شرایطی یکسان زندگی کند و باید مدام در فکر دانش نو، سخن نو و طرح جدیدی باشد.
چنین وضعی در دوران گذشته، اشکال چندانی نداشت، زیرا آسمان همه جا به یک رنگ بود و همه جوامع در حال جمود و تقلید و تعصب به سر میبردند. اما، اکنون چنین حالتی برای جهان اسلام مشکل بوده و مشکل آفرین است. مشکل بودنش از اینجاست که در کنار کشورهای اسلامی، کشورهای زیادی مدام در حال پیشرفتند و روز به روز بر توان و اقتدار خود میافزایند. در نتیجه، با داشتن قدرت و امکانات، به غارت منابع ما پرداخته، با بهره کشی از ما، روز به روز وضع و حال خویش را بهتر و وضع و حال ما را بدتر میکنند.
از طرف دیگر، با رسانههایی که در دسترس مردم میباشند و با مقالات و کتابهایی که ترجمه میشوند، مدام آواری از فکر و فرهنگ جدید خودشان را بر سر مسلمانان میریزند. بدین سان، جهان اسلام، نه تنها مورد تهاجم اقتصادی و سیاسی، بلکه مورد تهاجم فکری و فرهنگی قرار گرفته است، اما مشکل آفرین بودنش از اینجاست که به خاطر عقب ماندگی در علوم انسانی، کشورهای مسلمان از مدیریت شایسته و روابط مناسب برخوردار نبوده و غالباً درگیر تلخکامی و خشونت میباشند. من در این نوشته، کاری به این مشکلات ندارم. بلکه، به آثار و لوازم زیانبار این جمود فکری در رفتار جوانان مسلمان توجه خواهم داشت.
جوانان ما با مشاهده تجدد و نوآوری در جوامع دیگر، و نیز با مشاهده برخورداری مردم دنیا از زندگی بهتر و قانونمندی جامعهها و امکان رشد و ترقی جوانان، وقتی فضای فکری جامعه خویش را خاموش و بی حرکت مییابند و از هیچ طرفی سخن نو و نظریهی حرکت آفرینی به گوششان نمیرسد، سرخورده و سرگردان به بیراهه میروند.
این بیراهه رفتن، انواع گوناگونی دارد. یک عده با توجه به شرایط زندگی و افکار و تربیت خود به گونهای رفتار میکنند و برخی دیگر با شرایط متفاوت به گونهای دیگر! اما، میتوان این بیراهه رفتنها را در جامعهی ما به سه دسته تقسیم کرد:
یک - لاابالیها:
عدهای به نسبت فکر و فرهنگی که دارند، رو به لاابالی گری و خلاف میآورند تا بتوانند تا حدودی از اندوه ناکامی و درماندگی خود بکاهند. این افراد را میتوان شکاکان رفتاری یا مادی گران اخلاقی نامید. آنها را به خاطر سطحی بودن افکارشان و نداشتن اندیشهی درست و روشن، نمیتوان در میان گروههای فکری جای داد. اما از نظر رفتاری، میتوان آنها را با این اوصاف معرفی کرد که گویی آخرت و حساب و کتابی را باور نمیکنند. آنچه برای آنان مهم است خوش بودن و فرصت را برای عیش و نوش غنیمت شمردن میباشد. آنان با برداشتی از خیام موافقند که باید دم غنیمت شمرد و زیاد به چون و چرا نپرداخت که:
خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
شاید این گروه از نظر زندگی اجتماعی، مخصوصاً در جوامع دینی، گروهی منفور و نامطلوب به شمار آیند، اما در حقیقت، اینان بیش از دیگران، به خودشان آسیب میزنند. زیرا، کار و زندگی را جدی نمیگیرند و برخی از آنان به انحرافهای خطرناکی رو آورده، دچار اعتیادهای دردناکی میشوند. تن به زندگی سالم نمیدهند و از همه مهمتر این که هرگز به سراغ درست اندیشی و دقت در باورهای خود نرفته، مانند موجوداتی زندگی میکنند که جز غریزه، چیزی ندارند.
دو – بَدَل جویان
گروهی دیگر در جستجوی راه نو و سخن نو، رو به مذاهب و ادیان دیگر و یا مکاتب خرافی و غیرعقلانی میآورند. خبر مسیحی شدن جوانان مسلمان، خبر ناگواری است. نه از آن جهت که بر اساس تعصب مذهبی از ارتداد یکی از هم کیشان خود ناراحت شویم، بلکه از آن جهت که این تغییر مذهب بر اساس نیازها و عقدهها بوده و نوعی انتقام گیری از کاستیهای جامعه میباشد! اگر کسی بر اساس عقل و منطق از باطل دست برداشته و حق را انتخاب کند، ستودنی است؛ اما آنچه مایهی دریغ و افسوس است، آن است که عدهای به خاطر سرخوردگی و ناامیدی از جامعه خود و آئین خود بیزار شده، رو به جامعه های دیگر آورند و به پناه بیگانگان روند و یا دست از آئین درست خود برداشته و به یک آئین نادرست و غیرعقلانی روی آورند.
هم اکنون رواج عرفانها و آموزههای رنگارنگ غیرعقلانی و خرافی در جامعه ما بیشتر به خاطر آن است که ما نتوانسته ایم نیازهای مردم خود را پاسخگو باشیم. گرایش جوانان به مسیحیت، نه به خاطر جستجوی حقیقت، که بر اساس سرخوردگیها و نیازهای زندگی دنیوی میباشد.
حتی برخی در جستجوی راه نویی که سرگردانی شأن را پایان دهد، به نظریه پردازان آکادمیک یا روحانی رو میآورند. برای مثال میتوان به افرادی اشاره کرد که به سراغ نظریات افرادی نظیر نصر حامد ابوزید، دکتر محمد شحرور، دکتر عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری رفته اند. جالب است که علمای دینی و دلسوزان فکر و فرهنگ مردم، تنها به این نظریه پردازان حمله میکنند که سخن یاوه میگویند و مردم را به بیراهه میبرند! غافل از این که این مردم تنها راه نویی که در اختیار دارند، همین نظریات است و مقصر اصلی همین علما و دلسوزان هستند که با این همه امکانات نمیتوانند سخن نو داشته باشند!
مگر این نظریه پردازان جدید چند نفر هستند و چه امکاناتی در اختیار دارند؟ بی تردید اندکند و امکاناتشان محدود است اما اساتید و روحانیون دیگر که از نظر تعداد و امکانات صدها، بلکه هزاران برابر آنان میباشند، کاری نمیکنند و نمیپذیرند هم پیدایش چنین نظریه پردازانی که غالباً سخنانشان بی پایه و اساس است و رویکرد مردم به آنان، نتیجه آن است که مردم از تکرار مکررات خسته شده اند و سخن نو نمیشنوند.
سه- گذشته گرایان:
گروهی از آنان که به دین و ایمان خود سخت پای بندند، چون امروز خود را آشفته و نامطلوب مییابند، به ناچار بر آن میکوشند تا به گذشته برگردند. در نتیجه، رو به سلفی گری و سنت گرایی میآورند تا بتوانند با روزگار در حال تحول خویش به رقابت بپردازند. پیشگامان این بازگشت به دو گروه اصلی تقسیم میشوند:
یک – کسانی که برای بازگشت به اسلام اصیل و عصر پیامبر (ص) و یارانش تبلیغات و آموزش و پرورش مردم را کافی میدانند و در هیچ شرایطی اسلحه و خشونت را تجویز نمیکنند. سید جمال الدین اسدآبادی، محمد عبده و سید احمد هندی و اقبال لاهوری و بسیاری از روحانیون شیعه در این گروه قرار میگیرند.
دو – گروهی که عواملی را بر سر راه این بازگشت هدف گرفته و بر آن میکوشند تا با قهر و خشونت این عوامل را که مانع حرکت میدانند از سر راه بردارند. اینان بعضی از رهبران سیاسی کشورهای اسلامی و پیشوایان مذاهب مختلف و نیز کشورهای غربی و عوامل وابسته به آنان را هدف قرار داده و دست به ترور و خشونت میزنند. محمد رشید رضا، علی شریعتی، برخی علمای تندروی اهل سنت که الهام بخش گروههای مسلح از قبیل القاعده، داعش و … میباشند، در این گروه می گنجند.
سه – کسانی که ایده آلهای خود را در ایران باستان جستجو کرده و دل به کوروش و زرتشت و آئینهای ایران باستان بسته اند، امثال احمد کسروی در این گروه می گنجند.
در پایان، بازهم به مسئولان فرهنگی حوزه و دانشگاه یادآور میشوم که فضا را برای حرکت فکری و سخن تازه و نقد و برخورد افکار باز کنند و خود با طرح نو، مطلب جدید و برداشتهای به روز و کارآمد و با توجه به زندگی و احساسات مردم، مخصوصاً طبقه جوان راه انحراف و بیراهه را ببندند.
نظر شما