به گزارش خبرنگار مهر، آوینی در مکتوبی آورده که شهادت تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد و امروز عقل زمینی من بر دروازه این نوشتار مانده است تا چه رسد به رسیدن به کنه آن.
همه آنها که حداقل در نیمه اول دهه 60 متولد شده باشند حتما روایت فتح را به خاطر دارند. همان که پشت صحنه جبهه های رزم را به تصویر می کشید و اجازه همراهی جامعه با میدانهای جنگ فرسنگها دورتر را به همگان می داد.
سید مرتضی آوینی سازنده روایت فتح بود نه اینکه فقط روایت فتح را ساخته باشد که تا زمان حیاتش هر فیلمی که توسط گروه تلویزیونی جهاد که بعدها روایت فتح نام گرفت ساخته شد، آوینی هم در آن حضور داشت.
آوینی فیلمساز نبود اما عشق به وطن، قلم رسا و احساس نیاز به انعکاس تلاشهای تلاشگران جهاد او را به فیلمسازی کشاند. خودش در مکتوبی آورده است: " قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم ..."
سعی کردم خودم را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و تلاش کردم بر این تصمیم وفادار بمانم/ اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود |
شهید سیدمرتضی آوینی |
او سعی کردم که خودم را از میان بردارد تا هرچه هست خدا باشد و بر این تصمیم وفادار ماند. خودش می گوید: " البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعایی ندارم اما سعیام بر این بوده است".
آوینی تصمیم گرفت دیگر از خودش سخنی به میان نیاورد چرا که اعتقاد داشت هنر امروز حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان. دست به کار ساخت مستند شد، چرا که لااقل حدیث نفس نبود و با روح آوینی سازگاری داشت.
خودش جایی نوشته است که " خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که "تظاهر به دانایی" هرگز جایگزین "دانایی" نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با "تحصیل فلسفه " حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت" و اینگونه بود که آوینی یافت آنچه را که باید می یافت.
ادعای دانایی کسی را دانا نمی کند
آوینی فوق لیسانس معماری داشت، عاشق ادبیات بود و فیلم می ساخت فقط به عشق نشان دادن رشادتها، معرفی مردان گمنام و نشان دادن دلاوری بزرگ مردان. دلخوش بود از اینکه هر آنچه را می بیند به تصویر می کشد نه آنچه را که ممکن است درست باشد. چرا که اعتقاد داشت هر چقدر هم که ادعای دانایی داشته باشی دانا نخواهی شد.
آوینی در جستجوی حقیقت بود آنچه در دنیای امروز کمتر یافت می شود اما هر کس که به راستی طالبش باشد آن را نزد خود پیش از همه خواهد یافت.
آوینی به همه آنچه داشت افتخار می کرد اما مدعی نبود و هر آنچه حقیقت بود در جانش خانه داشت. او در یکی از جنوبی ترین نقاط تهران متولد شد. خودش نوشته است که " من بچه شاه عبدالعظیم هستم و در خانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم- این مطلب مربوط به اوایل دهه 70 است- . درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:" این را که نوشته؟" صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:" آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: "چرا وارد معقولات شدی؟" و در آخر گفت:" بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه." البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای45 یا 46 با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است.
وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب "انسان تک ساختی" هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:"عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد"...
اما او از تظاهر به دانایی بیزار بود و همه اینها او را راوی فتح کرد. فتحی که برغم تلخیهای بسیارش از زبان سیدمرتضی آوینی قابل لمس و باورکردنی شد برای همه آنها که از نزدیک ندیده بودند میدانهای جنگ را.
شهید آوینی: تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی میسر می شود
آوینی اعتقاد داشت که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر و این بود که هر چه داشت متعهدانه و متخصصانه بکار گرفت تا آنجا که پس از پایان جنگ نیز بیکار ننشت و زمانی که شنید، دالانهایی در منطقه فکه پیدا شده که پیکر دهها رزمنده ایرانی در آنجا مدفون است بی درنگ به آنجا رفت.
در 20 فروردین 1372 او و همکارانش به همان منطقه از فکه رفتند. همانجا بود که پای سید مرتضی آوینی روی یک مین خنثی نشده رفت و در اثر انفجار، یک پای او قطع شد و بر اثر شدت خونریزی در راه بیمارستان به شهادت رسید.
آوینی با همه خصلتهای یک مرد کامل و ارزشمند روح بسیار لطیف و طبعی بسیار بلند داشت که البته این را از متون روایت فتح که همه دست نوشته های خودش بودند می توان فهمید، اما نامه ای که او تحت عنوان " نامه ای به بهشت" برای یکی از دوستانش نوشت لطافت طبع این شهید والامقام را بیشتر آشکار می سازد.
نامه ای به بهشت/ از طرف شهید آوینی برسد به شهید ( رضا مرادی نسب )
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد .
می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام .
من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید ؟
رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند .
چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند .
رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .
جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .
رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه .
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...
رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست !
بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ...
رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من !
کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .
سید مرتضی آوینی در سال 1326 ش. در شهرری، واقع در جنوب تهران، به دنیا آمد. پدرش مهندس معدن بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران سپری کرد و در سال 1344 ش. دیپلم گرفت.
همان سال وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. رشته تحصیلی او معماری بود. هم درس میخواند و هم کار میکرد. در سال 1354 ش. فوقلیسانس معماری گرفت.
شهید آوینی را اکثر مردم به روایت فتح می شناسند اما واقعیت این است که خبرنگار و نویسنده ای توانمند بود و در فیلسمازی نیز متبحر بود هر چند که معماری خوانده بود. از او دهها فیلم و مکتوب به جا مانده که هر کدام به تنهایی دنیایی از حرف است |
پس از پیروزی انقلاب اسلامی آوینی به فیلمسازی روی آورد. او به گروه تلویزیونی جهاد سازندگی رفت و شروع به ساخت فیلمهای مستند کرد. نخستین فیلم او درباره سیلی بود که در سال 1358 ش. در خوزستان آمد.
فیلمهای مستند بعدی او یکی «شش روز در ترکمن صحرا» بود که درباره اقدامات ضد انقلاب در منطقه گنبد تهیه شد و دیگری «خان گزیدهها» بود که درباره خانهای منطقه فیروزآباد فارس ساخته شد.
آوینی با شروع جنگ (31 شهریور 1359) و محاصره بندر خرمشهر به این شهر رفت و با یاری همکارانش فیلم «فتح خون» را ساخت. سپس مجموعه «حقیقت» را برای شهر آبادان تهیه کرد. مشهورترین کار آوینی ساخت مجموعه تلویزیونی «روایت فتح» بود که از سال 1364ش. از تلویزیون پخش شد.
روایت فتح، از آنجا که چهره واقعی جبهههای جنگ را نشان میداد مورد توجه قرار گرفت. آوینی، متن این فیلمها را خودش مینوشت و گویندگی آن را نیز به عهده داشت.
او غیر از ساخت فیلمهای مستند، فعالیت چشمگیری نیز در مطبوعات داشت. مقالات او ابتدا در ماهنامه اعتصام چاپ شد و بعدها در ماهنامه جهاد. او از سال 1368 ش در ماهنامه سوره مقاله مینوشت. مدتی نیز سردبیر آن بود. مجموعه مطالبی که او در سوره چاپ کرد بیش از 2500 صفحه است.
از کارهای دیگر او راهاندازی ماهنامه «ادبیات داستانی» و تأسیس «دفتر مطالعات دینی هنر» در حوزه هنری بود. آوینی در سال 1371 ش. بار دیگر ساخت مجموعه تلویزیونی روایت فتح را آغاز کرد و راهی مناطق مختلف جنگی شد.
او شنیده بود، دالانهایی در منطقه فکه پیدا شده که پیکر دهها رزمنده ایرانی در آنجا مدفون است. در 20 فروردین 1372 او و همکارانش به آن منطقه رفتند. پای سید مرتضی آوینی روی یک مین خنثی نشده رفت. در اثر انفجار، یک پای او قطع شد و بر اثر شدت خونریزی در راه بیمارستان به شهادت رسید.
مهندس سعید یزدانپرست نیز در این حادثه شهید شد. فیلمهای ساخته شده آوینی که از تلویزیون پخش شد 25 مجموعه بود. نوشتههای او نیز تاکنون در دوازده جلد کتاب منتشر شده است.
...............................
صدیقه راسخی
با الهام از دایره المعارف انقلاب اسلامی وابسته به حوزه هنری
نظر شما