به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" ، انسان در انديشه كانت موجودي است آگاه، مختار و مقتدر؛ و چون آگاهي و اختيار و اقتدار از صفات الوهيت است، در نظر او، انسان موجودي است الهي. نسبت دادن اين صفات به انسان البته از آراي ابتكاري كانت نيست، بلكه اين دريافت ، دريافت غربي از انسان است كه اولين نشانه هاي تاريخ آن در كتابهاي ايلياد و اديسه هومر آمده، سپس در آراي افلاطون ، ارسطو و رواقيان متجلي شده، آن گاه از مضامين مسيحيت عبور كرده، در قضيه "كوگيتو" دكارت تقويت شده و در نهايت به كانت رسيده است.
در سنت غربي مرز متمايزي بين انسانيت و الوهيت وجود ندارد؛ و اگر چيزي به نام "تعالي" وجود داشته باشد، انسان است كه متعالي از طبيعت است و مفهوم الوهيت به عنوان مفهومي متعالي در اصل صفت انسان است.
به تعبير ساده تر، در سنت غربي، خدا انسان آسماني و انسان خداي زميني است. صفات الهي علم، قدرت ، آزادي يا اختيار و ماندگاري يا ابديت در وجود انسان تحقق مي يابد. مفهوم انسان در سنت غربي نه تنها شريك مفهوم الوهيت بلكه عين آن است؛ و مرز انسان و خدا اعتباري است، نه حقيقي. يونانيان خود را نه مخلوق خدايان كه از نژاد آنها مي انستند.
"زئوس پدر خدايان و مردها" هر دو است (ايلياد، ص 70) و آگاممنون، پسر آتره، خطاب به "آخيلوس كه نژاد خدايان بود" مي گويد: "اي آخيلوس كه همانند خداياني " (ايلياد، ص50) و آخيلوس خطاب به تالتيبيوس و اوريبات مي گويد: "درود بر شما اي فرستادگان و پيام آوران زئوس و مردمان". به اين ترتيب قهرمانان يوناني به صراحت صفات انساني و الهي دارند و "آخيلوس ايزدي [است] كه پاهاي خسته شدني داشت" (ايلياد، ص 109).
جامعه خدايان در سنت يوناني همانند جامعه انساني داراي مراسم جنگ، آشتي، ازدواج، حكومت، خصومت و ... بود، به طوري كه "آسيتوشه، زن زيباي آكتور، پسر آزه، در كاخ بلند آكتور از خداي جنگ بار برداشته بود..." (ايلياد، ص 101) و "مردم اسپلدون فرمانبردار اسكالاف و يالمن بودند كه نژادشان به آدرس، خداي جنگ، مي رسيد" (ايلياد، ص 101) . مجلس ها و اجتماعات ايلياد بين انسانها و خدايان به نحو يكسان برقرارمي شود و خدايان و انسان ها در اين اجتماعات در كنار هم قرار دارند.
"آگاممنون براي زئوس گاو فربه پنج ساله اي را قرباني كرد.. وي براي انجام مراسم اين قرباني سروران و نام آوران سپاه را بخواند: نستور، ايدومنه، هردو، آژاكس پسر تيده و اوليس، كه در خردمندي همتاي زئوس بودند، فراز آمدند". (ايلياد، ص 96) و آگاممنون خطاب به نستور مي گويد: "اي پيرمرد، تو در انجمن بر همه مردم آخايي برتري داري. آه اي زئوس بزرگوار، اي آتنه و اي آپولون، كاش در ميان سران و بزرگان يونان ده تن از اين گونه مي بود..." (ايلياد، ص 95).
صفات مشترك بين خدايان و انسانها ، چنان كه گفته شد، عبارت است از آگاهي (علم) آزادي (اختيار)، قدرت و ماندگاري (ابديت). اين صفات الهي پس از عبور از اسطوره هاي يوناني در نوشته هاي آناكساگوراس تحت نام نوس ظاهر مي شود. بنا بر گزارش ارسطو، در نظر آناكساگوراس، صفت تجرد از ماده يا روحانيت نيز به صفات مذكور افزوده مي شود.
به گزارش "مهر ، نوس مبدا حركت است. در نظر ارسطو، "نوس الهي ترين امور است" (Met.p.1074b) نوس را در سنت فلسفه اسلامي به "عقل" ترجمه كرده اند. اين ترجمه البته رسا نيست، اما متداول شده است و ما امروز نيز نوس را به معني عقل به كار مي بريم. عقل يا نوس، كه در نظر ارسطو عالي ترين قوه شناخت در وجود انسان است ، همان موجود مجرد آگاه و مختار الهي است و، به قول ارسطو، الهي ترين امور است (مقصو از الوهيت دوام يا ماندگاري يا فساد ناپذيري است) . نوس يا عقل به معني مورد نظر ارسطو داراي دو شان فاعلي و مفعولي است . "از يك طرف، در آن عقلي را تميز مي دهيم كه چون خود تمام معقولات مي گردد مشابه ماده است، و از طرف ديگر، عقلي را كه مشابه علت فاعلي است ، زيرا كه همه آنها را احداث مي كند" (نفس، ص225).
به اين ترتيب اگر چه درسنت غربي خداوند خالق نيست و جهان قديم است، عقل در مقام قوه شناسايي در وجود انسان صورت معقولات را "احداث مي كند"، يعني مي آفريند، و مي توان گفت كه ارسطو صفت آفريدگاري را به آنچه آناكساگوراس به عقل نسبت داده بود مي افزايد. البته در نظر آناكساگوراس، نوس محرك جهان است ، و اين بدان معني است كه حركت مخلوق نوس است. نكته اي كه در اينجا مورد تاكيد ماست اين است كه نوس يا عقل به عنوان گوهر الهي، مقوم ذات انسان است ، يعني مرز متمايزي بين خدا و انسان نيست.
پس از ارسطو در فلسفه اخلاق رواقي شان نظري عقل كمرنگ شد و بر جنبه عملي آن افزوده شد و با كمي مسامحه مي توان گفت مفهوم "عقل عملي" به معني مورد نظر كانت در فلسفه رواقي تاسيس شد، اگر چه خود ارسطو عقل را به نظري و عملي و توليدي تقسيم كرده بود. عقل عملي رواقي در مفهوم تكليف متبلور شد، و با توجه به اهميتي كه تكليف در فلسفه كانت دارد، مي توان گفت در اين بخش كانت از رواقيان متاثر شده است. مفهوم "تكليف" را كانت از تفكر رواقي اقتباس كرده است. رواقيان مفهوم "عمل صالح" يا صلاح عملي را به عنوان غايت اخلاقي جايگزين مفهوم "خير اعلي" كردند كه از معيارهاي افلاطوني - ارسطويي اخلاق بود. اما عمل صالح به معني رواقي لفظ عملي نيست كه با خير مطلق افلاطوني منطبق باشد، بلكه عملي است كه با "دليل حقاني" يا نيت خير يا اراده خيرتطبيق كند. به زبان ساده تر، از نظر رواقيان، معيار فضيلت يا عمل صالح در درون خود انسان است نه در امور خارجي (و اين گامي است كه رواقيان در جهت امين استقلال انسان از آنچه "غير انسان" است برداشتند). اين عمل صالح يا صداقت عملي دست كم در حوزه اخلاق، حقيقت را از عالم خارج به درون ذات انسان منتقل كرد، يعني صدق (يا حقيقت) قائم به خصلت و ذات عامل گرديد، يعني در ذات سوژه جاي داده شد، نه در نتايج خارجي عمل. در نظر رواقيان، نيت خير نيتي است كه منطبق با عقل جهاني (يعني معتبر براي تمام انسانها) باشد، و همين عقل جهاني رواقيان عقل عام و مشترك انساني كانت است. عناصر رواقي در عصر جديد از سه موضع در آراي كانت نفوذ كرد : 1- تاكيد مذهب پروتستان بر نيت به جاي عمل؛ 2- نظريه حقوق طبيعي با تاكيدبر دليل حقاني؛ 3- انضباط در رفتار يا رفتار منضبط در فلسفه سياسي عصر جديد (لاك و روسو) .
اكنون براي درك بهتر عنصر الوهيت در ذات انسان از ديدگاه تفكر غربي بهتر است مفاهيمي كه از كتاب ايلياد نقل شد با مفاهيم مشابه آنها در دو اثر باستاني مشرق زمينف يعني اوستا و ريگ ودا، مقايسه شود. انسان در ايلياد چنان كه ذكر شد، مدعي الوهيت و شريك خداست. به عبارت ديگر، در سنت غربي مرز مشخصي بين انسان و خدا وجود ندارد. اما در آثار باستاني مشرق زمين از قبيل اوستا و ريگ ودا انسان مغلوب و مقهور خدا و محتاج و وابسته به اوست. خدا در سنت شرقي موجودي "متعالي" است نه فقط نسبت به طبيعت مادي، بلكه همچنين نسبت به انسان. خداي شرقي خداي خالق و آفريدگار است و نه فقط جهان، بلكه انسان را هم آفريده است. انسان شرقي انساني است محتاج خدا و اميدوار به كمك و هدايت او.
"زرتشت از اهورا مزدا پرسيد: اي اهوها مزدا ... چه چيز تواناتر، چه چيز پيروزمندتر، چه چيز بلند پايگاه تر و چه چيز براي روز پسين كارآمد تر است؟ ... آن گاه اهوره مزدا گفت: اي سپيتمان زرتشت، نام من و امشاسپندان در منثره ورجاوند تواناتر از هر چيز، پيروز مندتر از هر چيز ، بلندپايگاه تر از هر چيز و براي روز پسين كارآمدتر از هر چيز است" (اوستا، ص 271).
اما نه فقط نام اهورامزدا تواناتر، پيروزمندتر و بلند پايگاه تر از هر چيز است، بلكه او بخشنده زندگي ديرپاست. "اي مزدا اهوره، تو را پاك شناختم آن گاه كه منش نيك نزد من آمد تا آماج و آرزوي مرا دريابد. مرا زندگاني ديرپاي ارزاني دار كه هيچ كس جز تو نتواند بخشيد، آن زندگاني آرماني كه در شهرياري مينوي تو نويد آن داده شده است" (اوستا، جلد 1، ص 42).
انسان شرقي در مقايسه با انسان غربي، كه دم از رقابت با خدايان مي زند و خود را همسنگ آنها مي داند، خويش را نيازمند خدا مي داند و به درگاه او دست دعا و نيايش دراز مي كند. "اي مزدا، مرا بهترين گفتارها و كردارها بياگاهان تا به راستي در پرتو اشه يا منش نيك و به آزادكامي تو را بستايم" (اوستا، جلد 1، ص 35). انسان شرقي نه فقط خدا را متعالي و برتر از خود مي داند بلكه همه چيز را به خواست او وا مي گذارد. "اهوره تنها دادگستر در جهان است. پس آنچه خواست او باشد همان خواهد شد" (اوستا، ص11).
در ريگ ودا نيز همين تفكر حاكم است. ودا مانند اوستا، نمونه ديگري از الگوي تفكر شرقي است. انسان در اين اثر باستاني هم، مثل آنچه در اوستاست، تسليم اراده الهي است. "خطاب به اوشس: امروز بر ما موجب بركت بزرگ باش اي اوشس كه برانگيزننده سعادت عظمي هستي. ما را ثروت بخش و شهرت شگرف عطا فرما؛ اي نيكخواه الهي بشر، به مردم فناپذير اخلاق نرمينه عطا كن" (ودا، ص 11). شكاكيت ودا و بيجارگي و درماندگي انسان در اين كتاب از آنچه در اوستا آمده قوي تر است به اين معني كه بعضي حقايق را نه فقط انسانها نمي دانند، كه خدايان هم نمي دانند تا با توسل به دعا از درگاه آنها تقاضا كرد: "خدايان بعد از خلقت جهان پيدا شدند. پس كه مي داند كه آفرينش از كجا سرچشمه گرفته است. هيچ كس نمي داند كه آفرينش از كجا برخاسته است و آيا او آن را بوجود آورده است يا نه. آنكه بر عرض اعلا ناظر بر آن است تنها او مي داند و شايد او هم نداند." (ودا، ص5).
اين بيچارگي انسان در مقابل خدا در قرآن به عنوان يك اثر شرقي متاخر و به عنوان كتابي برخاسته از وحي به اوج خود مي رسد. در قرآن نه فقط خداي واحد "متعال" است و اراده و قدرتش بر كل جهان هستي حاكم است و حد و مرز نمي شناسد، بلكه انسان به عنوان موجودي ضعيف (نساء ، 32)، ستمگر و حقيقت ستيز (كفور، كفار) (ابراهيم، 37)، نادان (احزاب، 72) ، و زيانكار (عصر،2) معرفي شده است. اين صفحات در سرتاسر قرآن كرارا به انسان نسبت داده شده است.
به اين ترتيب تفاوت دو ديدگاه شرقي و غربي در مورد انسان به اوج خود مي رسد. اين تفاوت قطعا بايد به حساب اختلافات جغرافيايي گذاشته شود و به نظر نمي رسد كه دو "نوع" انسان متفاوت وجود داشته باشد. همانطور كه رنگ پوست، قد و قامت، شيوه تغذيه و اشتغالات روزانه انسانها متناسب با شرايط جغرافيايي است، اختلاف در عقايد و ديدگاهها را نيز بايد تابع همين مقوله دانست . در هر حال، هدف ما از بيان اين مطالب در اين فصل مقدماتي اين است كه زمينه را براي درك آراي كانت در مورد ذات، توانايي ها ومقدرات انسان، به عنوان متفكري غربي يا متاثر از باورها و اصول تربيت غربي، فراهم كنيم.
به گزارش "مهر"، بعد از باورهاي يوناني در قالب انديشه هاي هومر، افلاطون، ارسطو و رواقيان، مذهب پروتستان را يكي ديگر از منابع انديشه هاي كانت معرفي كرده اند. عناصر پررنگ در انديشه كانت در مورد انسان عبارتند از تاكيد بر مفاهم ارده ، آزادي و اختيار، عمل گرايي و مسووليت پذيري انسان كه اين عناصر به صور مختلف در مذهب پروتستان مورد توجه واقع شده است. اينكه در خود مذهب پروتستان اين عناصر برگرفته از سنت هاي غربي يا شرقي است اكنون مورد بحث ما نيست. اما به نظر مي رسد كه رهبران مذهب پروتستان اين عناصر را از منابع غربي (يوناني) اقتباس كرده اند.
يكي از عناصر فكري مذهب پروتستان گرايش به عمل و طرد مفاهيم نظري و تقويت عمل و امور عملي است . فليپ فلانكتون، دوست و همفكر لوتر، مي گويد: " بهتر است كه ما به جاي بررسي و تتبع در اسرار الهي ، آنها را بستاييم، موضوع مهمتر اينكه تعميق و ژرف انديشي در مورد اين اسرار، بدون پذيرش خطرات بزرگ ممكن نيست و حتي مقدس ترين اشخاص نيز اين خطرات را تجربه كرده اند. بنابراين، دليلي وجود ندارد كه ما در مورد موضوعات متعالي چون خدا، وحدت و تثليت خدا، راز آفرينش و چگونگي تجسم [تجسد] الهي تلاشي جانفرسا داشته باشيم. من از شما سوال مي كنم كه علماي مدرسي پس از قرن ها تفكر و تعمق فقط در مورد اين چند موضوع، در نهايت به چه نتيجه اي رسيده اند... " (تاريخ، ص 264).
كانت در تمام نوشته هاي خود بر استقلال و آزادي انسان در مقابل هر نوع عامل غير انساني تاكيد مي كند، و اين تاكيد علاوه بر اينكه بر سنت غربي يوناني تكيه دارد، متاثر از تعاليم ژاكوب آرمينيوس در مذهب پروتستان است.
قديس آگوستين تعليم داده بود كه ايمان آوردن انسان به خدا نتيجه فيضي است كه خداوند از پيش نصيب انسان كرده است. يعني وقتي انسان تصميم به رستگاري مي گيرد، اين تصميم از پيش توسط خداوند در روح انسان نهاده شده است. ژاكوب آرمينيوس، متولد 1560 اهل هلند، از بزرگان مذهب پروتستان، برخلاف اين عقيده آگوستيني - كالوني مدعي شد كه اراده انسان براي نجات مقدم بر فيض الهي است. فيض الهي شامل كساني مي شود كه براي رستگاري اراده كرده باشند. با اين نظريه، پروتستان ها به دو گروه تقسيم شدند: اتباع آرمينيوس و اتباع كالون. در نظر اتباع آرمينيوس، مقاومت در مقابل فيض الهي ممكن است و شرط برخوراري از اين فيض اراده و تصميم خود انسان است" (تاريخ، ص 299).
اين تاكيد بر اراده انساني در تامين سعادت و رستگاري او مورد توجه كانت واقع شد. علاوه بر اين، بعضي عناصر مذهب پروتستان بر وحدت اراده الهي و انساني تاكيد مي كند، چنانكه اصل بيستم اعترافنامه آگسبورگ، كه از اعتقادنامه هاي كليساي لوتري است، مي گويد: " در بين ما تعليم داده مي شود كه اعمال نيكو بايد انجام شوند، نه بدين سبب كه ما به آنها اتكا كنيم تا فيض خدا را بيابيم، بلكه بدين سبب بايد اعمال نيكو را انجام دهيم كه اراده خدا را انجام داده و او را جلال دهيم..." (تاريخ، ص 268).
گزارش "مهر" مي افزايد : اين سخن در واقع تاكيد بر وحدت اراده الهي و اراده انساني است . اما تاكيد بر اراده در ذات انسان اصلا براي دست يافتن به تحول اخلاقي است ، و تحول اخلاقي حاكي از ساختن زندگي انسان به دست خود اوست، و اين به معني تاكيد بر استقلال انسان است. غسل تعميد در مذهب كاتوليك به عنوان تولد دوباره (پاك شدن از گناه) تفسير شده است ، اما در مذهب پروتستان (به خصوص در زهدگرايي ژاكوب اسپنر) تولد دوباره فقط با غسل تعميد تحقق نمي يابد، بلكه مستلزم تحول اخلاقي است كه تجربه اي تازه در زندگي انسان است (تاريخ، ص 274). تعبير تولد دوباره از طريق تجربه اخلاقي بعد به عنوان تحولي اخلاقي مورد توجه كانت واقع شده است. در واقع، كانت براي تحقق الوهيت در ذات انسان (و تجسم عقل الهي در قالب وجود بشري) بين تعاليم مسيحي پروتستان و نگرش يوناني باستان پيوند برقراركرد. به همين جهت، روح مذهب پروتستان را بايد در قالب رنسانس به عنوان بازگشت از مسيحيت شرقي به الوهيت غربي - يوناني تفسير كرد. كانت اين پيوند را در تدوين فلسفه انتقادي خود مي بيند و ديدگاههاي پيش از خود را به عنوان "نظام كهنه" مورد انتقاد قرار مي دهد.
وي پس از انتقاد از سنت گرايان خطاب به آنها مي گويد: " اين هشداري است تحقيرآميز به متكبران خودخواه كه هنوز حاضر نيستند دست از نظام كهنه خود بردارند و بپذيرند كه پيش از استقرار فلسفه انتقادي اصولا فلسفه اي وجود نداشته است " (Re.s.207).
تصوير "انسان" به عنوان موجود آگاه و آزاد، يعني برخوردار از صفات الهي و در نتيجه داراي استقلال وجودي، به ترتيبي كه مشاهده كرديم، از اسطوره هاي يوناني در اشعار هومر برخاست. در نوشته هاي ارسطو و رواقيان تقويت شد و با عبور از مذهب توحيدي پروتستان به كانت رسيد. اما قبل از كانت اين انديشه توقفگاه ديگري هم داشته و آن كوگيتوي دكارت است. در كوگيتوي دكارت (كه شرح آن در حوصله اين نوشته نمي گنجد) ذات انسان به عنوان نفس مجرد متفكر آگاه آزاد مورد تاكيد واقع شد، و اين صفات همه برگرفته از خود سنت غربي يوناني بود.
در تشريح قضيه كوگيتو تاكيد دكارت بر آزادي اراده به اندازه تاكيد او بر تجرد نفس است، و در واقع دو صفت آگاهي و آزادي در فلسفه دكارت به عنوان صفات ذاتي انسان تثبيت شد. و هنگامي كه جان لاك بعد از دكارت و قبل از كانت اعلام كرد كه انسانها آزاد و برابر متولد مي شوند، اين آزادي در واقع برگرفته از انديشه هاي دكارت بود و به دست كانت رسيد. در فصول آينده به شرح آراي كانت خواهيم پرداخت.
نظر شما