خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: پس از ۷ مقالهای که در بررسی نوشتههای ایوان کلیما نویسنده مهم ادبیات معاصر چک منتشر کردیم و انضمام دو گفتگو با رضا میرچی مترجم آثار ایننویسنده و دیگر نویسندگان چک، مطلب جدید بررسی آثار کلیما را در معرض دید و نظر مخاطبان قرار میدهیم.
مطالب و گفتگوهای مذکور در خبرگزاری مهر قابل مطالعه و بررسی هستند اما دو مقاله آخری که در اینپرونده منتشر کردیم، یکی «از اردوگاه کار اجباری تا قدمزدن در پراگ / نوشتن برای جنگ با مُردن» تیر ۹۸ در نقد و بررسی نوشتههای کتاب «روح پراگ» و دیگری «وقتی نویسنده در جای خودش نیست / تشابهات دوران مدرن و قرون وسطی» مرداد ۹۸ در نقد و بررسی مجموعهداستان «کارِ گل» از ایننویسنده بودند.
در ادامه پرونده مورد اشاره، قصد داریم رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» ایننویسنده را مورد بررسی قرار دهیم. اینرمان دربرگیرنده یکداستان سیاسی-اجتماعی از سالهای گذار کمونیسم به پساکمونیسم در شهروکشوری است که نامی از آن بهمیان نمیآید اما مشخص است که محل رخداد اتفاقات داستان، جمهوری چک است. بههرحال دوران قدرت و حاکمیت کمونیستها بهعنوان یکی از مکاتب نظری سیاسی اومانیستی که امتحان خود را به بدی پس دادهاند، یکی از دستاویزهای نگارش داستانهای مهم در تاریخ معاصر ادبیات جهان بوده و هست. در طرح کلی داستان مورد اشاره هم، شخصیت اصلی مردی بهنام پاول است که درزمینه نگهداری ارتباطاتش با آدمها مشکل دارد و اینمشکل را میتوان ناشی از شرایط محیطی اجتماعی دانست که پاول در آن زندگی میکند. البته پاول تنها شخصیت محوری قصه نیست و کلیما بار قصه را روی دوش چندنفر از شخصیتها قرار داده که بناست، سرنوشتشان در قالبی پازلگونه به هم ارتباط پیدا کند؛ پاول، چندشخصیت زن، مردی زندانی و محکوم به اعدام و رئیسجمهور کشور.
فضای کلی شهر و اماکنی که داستان در آنها شکل گرفته، غمبار و افسونشده است؛ افسون ناشی از کمونیسم. کلیما در اینکتاب، حرفهای ضدکمونیستی خود را مستقیم و غیرمستقیم با نیشوکنایه و صراحت مطرح کرده است. البته از مسیر عدالت و تعادل بیرون نرفته و سعی نکرده کمونیسم را با هروسیلهای که مقدور بوده، محکوم کند. چون دوران پساکمونیسم هم که او در رمان، به آن پرداخته، چنانبهشت آرمانی و ایدهآلی نیست.
کلیما بهجز شرایط سیاسی-اجتماعی در پی گفتن قصه آدمهای منزوی و مطرود دوران کمونیستی هم بوده و با داستان امکاناتی از جمله آدمها، روحیات، اماکن و مسائل سیاسی، سراغ طرح مسائلی رفته که در ادامه بهطور مشروح به آنها میپردازیم.
*۱- کلیت و مواجهه اولیه _ کمونیسم و پساکمونیسم
رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» با صحنه تظاهرات و فیلمبرداری شخصیت اصلی یعنی پاول شروع میشود. در همان گام ابتدایی با تزریق فضای پلیسی و امنیتی، اینشبهه برای مخاطب پیش میآید که پاول برای پلیس امنیتی فیلمبرداری میکند یا خیر؟ اما اینتعلیقی کوتاهمدت است که کلیما در جملات بعدی، با پردهبرداری از اینکه پاول برای تلویزیون فیلمبردای میکند، آن را رفع میکند. همچنین در ابتدای رمان و معرفی شخصیت پاول، مشخص میشود که او فیلمبردار و کارگردانی است که فیلمها و آثارش عموماً پخش نمیشوند. کلیما در اینرمان، تعدادی سوال معناگرا و انسانشناختی را در قالب کلیشهای مشخص، بین سطور روایتش از قصه قرار داده است. اینسوالات که توسط راوی داستان طرح میشوند، از همانابتدای کتاب خود را نشان میدهند: «اما خودش اینجا چه میکرد؟»؛ یا مثلاً یکی از سوالات درونی شخصیت پاول در صفحات بعدی که اگر خودش ۲۰ سال جوانتر بود، آیا در اینتظاهرات شرکت میکرد یا نه؟ علاوه بر اینپرسشها و مکثوتاملی که روند روایت داستان ایجاد میکنند؛ عامل دیگری که در داستان موردنظر جلب توجه میکند، کنایههای راوی و در واقع، کلیماست. لحن راوی اینداستان، مانند شخصیتهایش دارای نیشوکنایههای سیاسی و اجتماعی است که نمونه بارزشان را در همانصفحات ابتدایی میتوان اینگونه درباره فیلمها و گزارشهای پاول از سطح جامعه، مشاهده کرد: «آنچه پخش میکند، با آنچه که واقعاً روی داده، ارتباط اندکی دارد.»
نشانههای زندگی در دوران کمونیستی مانند «بلوکهای ساختمانی» در رمانِ کلیما بهوفور وجود دارند و به چشم هم میآیند. او ضمن داشتن زبان ساده و صریح، در برخی از فرازهای کتاب، از زبان ادبی هم استفاده میکند؛ مثلاً در صفحه ۵۵، جاییکه پاول دارد از مراسم عروسی عکاسی میکند تظاهراتی که کلیما ابتدای داستان، مشغول توصیف و ساختش در ذهن مخاطب است، تظاهراتی غیرسیاسی، برای اعتراض به آلودگی هواست و روح مستتر در قلمش بیانگر این است که کمونیستها حتی چنینتظاهراتواعتراضاتی را هم برنمیتافتند. یکی از شیرینکاریهایی هم که کلیما برای توصیف و تشریح اینتظاهرات به کار بسته، این است که مخاطب داستان، بخشی از تظاهرات و در واقع ناآرامیهای «اروپای شرقی کمونیستزده و در پیِ آزادی را» از مونیتور میز تدوین کارگردانان تلویزیونی میبیند. در ساخت بخشی از همینتظاهرات، شخصیت پاول بهتعبیر راوی داستان، احساس امنیت میکند؛ چون اینسوی مانع ایستاده و داشتن حس امنیت در چنین موقعیتهایی (تظاهراتهای مشابه در کشورهای اروپای شرقی کمونیستی)، منوط به ۳ دلیل یا ۳ حالت است: «هیچکس کتکش نمیزد یا از او بازجویی نمیکرد یا سعی نمیکرد با ماشین آبپاش از خیابان بیرون بیندازدش.»
کلیما در بخشی از صفحات آغازین کتاب، گذشته شخصیت پاول و جوانیاش را به استیلای کمونیستها گره زده و اینگونه توصیفش میکند: «متاسفانه حق انتخاب فیلم (در سینماها) محدود بود، و اکثر فیلمها بسیار خستهکننده بودند. در آنها از مردم میخواستند سخت کار کنند و با زندگی انقلابیون برابری بجویند، یا محنت و فلاکت فقرا _ فلاکت کنونی فقرا در خارج و فلاکت سابق هموطنان _ را نمایش میدادند.» (صفحه ۳۳) نشانههای زندگی در دوران کمونیستی مانند «بلوکهای ساختمانی» در رمانِ کلیما بهوفور وجود دارند و به چشم هم میآیند. او ضمن داشتن زبان ساده و صریح، در برخی از فرازهای کتاب، از زبان ادبی هم استفاده میکند؛ مثلاً در صفحه ۵۵، جاییکه پاول دارد از مراسم عروسی عکاسی میکند و ۲ مأمور امنیتی به اتهام اینکه از او تظاهراتی که در پس مراسم جریان دارد، عکس میگیرد، دوربینش را ضبط میکنند: «خورشید از پشت یک برج دزدکی نگاه میکند.» به اینترتیب زبان مورد استفاده در اینصحنه هم حالوهوای مرموز شهری را که پر از مأموران امنیتی است، القا میکند. در همینصحنه است که یکی از مأموران امنیتی به پاول میگوید: «بیتردید نباید از یک عمل اعتراضآمیز که توسط دشمنان اینمملکت سازماندهی شده عکس بگیرید.»
کلیما در بیشتر فرازهای رمان، با قلم ساده و بدوناستفاده از علائم سجاوندی، رفتوبرگشت به خاطرات گذشته، تخیلات آینده و همچنین زندگیِ حالحاضر شخصیتها را ساخته است. او همچنین، علاوه بر تعلیق و البته گاهی افزودن هیجان به قصه، از ساختار پازلی و نصب قطعههای مرتبط به هم، استفاده کرده است. در فرازهایی هم قسمتهایی از داستان و فیلمنامه پاول را پیش روی مخاطب میگذارد. فیلمنامه مورداشاره، خلاف وضعیتِ و زندگی اسفبار واقعیِ شخصیت پاول، دارای حالوهوایی آرمانی و شیرین است که در پایانش، پاول موفق میشود با زن دلخواهش یعنی آلبینا ازدواج کند و از مرز کشور کمونیستیاش عبور کند. در رفتوآمد بین خیال و واقعیت (فیلمنامه و زندگی) است که پایانبندی رمان اینگونه و با اینسوال ساخته میشود: «زندگی چیست؟ کدام زندگی واقعاً مال خودم است؟»
بد نیست یکی دیگر از تلاقیهای معنایی رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» را هم متذکر شویم که درباره حقیقت و ضدیت آن با ساختار نظام کمونیستی است؛ به اینترتیب که در تظاهراتی که به آن اشاره شد، پیرمردی به پاول میگوید: «حقیقت را میتوان سالها و گاه قرنها سرکوب کرد، اما دست آخر بالاخره همیشه آشکار میشود. باورتان میشود که سالهاست همین را میگویم؟» بنابراین کلیما هم مانند خیلی از نویسندگان به اینباور دامن میزند که نظام کمونیستی با حقیقت تضاد دارد.
یکی از فرازهای مهم داستان اینکتاب هم جایی است که راوی قصه، یککارخانه رنگسازی و وضع اسفبارش را آئینه کشور کمونیستیاش میداند. بهاینترتیب پاول که قرار است از کار و تلاش کارگران کارخانه رنگسازی فیلم بسازد، بهدلیل مشاهده شرایط غیرانسانی و سخت، بهیاد خاطرات زندان خودش میافتد و نویسنده هم کمی بعد از اینیادآوری، از لفظ «مملکت سیمخاردار» استفاده میکند. چندصفحهبعدتر یعنی صفحه ۱۰۸ هم با صراحت، درونیات پاول را اینگونه روایت میکند:
«متوجه شد که این کارخانه نمونه کوچک کل مملکت است؛ ساختارهای زهوار دررفته در حال انحطاطی که دور تا دورش را دو لایه نرده سیمی گرفتهاند. زندگی مدام دارد میمیرد، و نه تنها پرندگان جان سالم به در نمیبرند بلکه در هوا هم ماده قابل انفجاری وجود دارد. فقط یک جرقه لازم است تا همهچیز منفجر شود.»
اتومبیلهای زردوسفید پلیس کمونیستی که در داستان «راننده لوکوموتیوِ» کتاب «کار گِل» ایننویسنده وجود داشتند، در داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» هم حضور دارند. در میانههای داستان است که افول حکومت کمونیستی خود را نشان میدهد و صحبت از پایان دورانی میشود که تلویزیون هرچه نشان میداد، مردم چون انتخاب دیگری نداشتند، مجبور بودند ببینند. و اگر شخصیت پاول زیاد سوال میکرد، بهدلیل کنجکاوی بیش از حد گزارشش را میدادند. کلیما در اینرمان، دو برهه از تاریخ کشورش را نشان میدهد. البته همانطور که اشاره شد، عنوان نمیشود داستان در کدام شهر یا کشور میگذرد اما مشخص است که اتفاقات و حوادثش، در چکسلواکی و شهر پراگ رخ میدهند. دو برهه مورد اشاره هم، یکی شرایط قدیم و دیگری شرایط جدید است که اولی مربوط به زمان حکومت کمونیستها و دومی، دوران پساکمونیسم است. درطول روایت داستان هم چندینوچند تظاهرات و تجمع اعتراضی وجود دارد که انگیزه برپایی همهشان، گلایه از وضعیت موجود یا همانْ شرایط قدیم کمونیستی است؛ چه با بهانه اعتراض به آلودگی هوا و کارخانهها باشند؛ چه بهانه برپاییشان محدودیتهای سیاسی باشد. در اینحین، جملاتی مانند «فقط با مشت آهنین و یا با توافق عمومی میتوان حکومت کرد.» یا کندوکاو ذهنیات شخصیت پاول مبنی بر اینکه «اینمردم، سالها از آزادی بیان محروم بودهاند» پیش روی مخاطب گذاشته میشود.
شرایط قدیم و جدیدی که کلیما برای کشور اروپایشرقی کمونیستی رمانش ترسیم کرده، یادآور همانضربالمثل عامیانهای است که معنیاش این بود: شرایط همان، شرایط قدیم است؛ فقط ظواهر امور کمی تغییر کرده است. نکتهای که درباره توصیف شرایط قدیم و شرایط جدید داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» وجود دارد، این است که کلیما، یکطرفه به قاضی نرفته و دوران پساکمونیسم را اصطلاحاً گلوبلبل ندانسته است. بلکه دوران پس از کمونیستها را هم بهعنوان دورهای با مشکلات و بیانگیزگیهای خاصِ خود تصویر کرده است. اما بههرحال در زمینه تصویرکردن تفاوتهای دوران قبل و بعد، کلیما مغازه خواربارفروشی را پیش چشم مخاطبش گذاشته که در دوران کمونیستی، فقط یکنوع شراب و شکلات داشته اما در روزگار پساکمونیسم و رفع محدودیتها، انواع و اقسام اطعمه و اشربه را عرضه میکند. همچنین در اینداستان، قصری وجود دارد که شخصیت پیتر (دوست قدیمی پاول) در روزگار پیش از سقوط کمونیستها ناچار شده برای داشتن یکشغل، بهعنوان سرایدار آن خدمت کند. اینقصر شاید اشاره و ارجاعی به داستان «قصر» کافکا هم باشد. البته باید ایننکته را گوشزد کرد که قصر پیتر، تنها قصر موجود در رمان کلیما نیست و به قصرهای دیگر هم اشاره میشود که پیشتر در تملک اربابان فئودال و حالا برای کمونیستها هستند و بعداً هم بارفتن کمونیستها، صاحبانشان دوباره بازمیگردند.
بههرحال در ترسیم شرایط جدید کلیما، تصویر خوشایند و اطمینانبخشی ارائه نکرده است. بهعبارت صریحتر او با وجود دشمنی با کمونیسم، با آمدن شرایط جدید هم راضی نمیشود و آن را گزینه مناسبی نسبت به دوران کمونیستها نمیداند. اینمطلب را میتوان از جملات و توصیفاتش از شرایط جدید که در طول داستان، اینچنین ارائه شدهاند، برداشت کرد: «بر دیوار کنار پوسترهای مانکنهای نیمهعریان و آگهیهای تبلیغاتی آبجو، عکسی از رئیسجمهور جدید بود. صدای ترانه پاپ آمریکایی که بهآرامی از مجموعه بلندگوها پخش میشد در همهمه صداها خفه میشد.» بهاینترتیب، شرایط قدیم و جدیدی که کلیما برای کشور اروپایشرقی کمونیستی رمانش ترسیم کرده، یادآور همانضربالمثل عامیانهای است که معنیاش این بود: شرایط همان، شرایط قدیم است؛ فقط ظواهر امور کمی تغییر کرده است. پس از رفتن کمونیستها و تحول سیاسی، یکسوال مهم و تکراری در ذهن شخصیت پاول تکرار میشود که از اینقرار است و همانسوالی است که هنگام دیدن سرکوب تظاهرات ضدکمونیستی در خیابان دیده بود: «او با خودش فکر کرد من به کجا تعلق دارم؟ به کتکزنها یا به آنهایی که تا سرحد مرگ کتک میخوردند؟» همانطور که در ادامه در بخش مربوط به شخصیتهای رمان خواهیم دید، ویژگی جالب رئیسجمهور جدیدِ دوران پساکمونیسم داستان، اینویژگی مشترک با پاول و رئیسجمهور پیشین است که پیشتر زندانی بودهاند. بهاینترتیب، همه آدمهای مهم و تأثیرگذار اینداستان، زندانی بوده و یا هستند.
*۲- مفاهیم: سرنوشت، اعتقاد و جستجوی خدا
تقدیر و سرنوشت محتوم یکی از مفاهیم مهم و زیرپوستی اینرمان است که خود را از صفحه سوم نشان میدهد؛ از همانمقطعی که راوی دارد تظاهرات مردم را روایت میکند: «ایندرگیری هم به بیمعنایی تمام درگیریهای قبلی میبود، اما نمیشد جلویش را گرفت. این را همه میدانستند: هم کتکزنها و هم کتکخورها. این یقینمطلق، عزم بیمجامله هر دوطرف را بهصورت حرکاتی درمیآورد که تقریباً مقدر مینمود.» راوی داستان چندسطر بعدتر، بهصراحت از عبارت «امر محتوم» استفاده کرده است. یکی از بحثهای مفهومی دیگر داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، ایمانآوردن است که شخصیت پاول (شخصیت اصلی)، از ابتدا تا انتها مشغول کشتیگرفتن با آن است؛ ایمان به خدا و زندگی پس از مرگ. صحبت پاول با اطرافیانش، در عین شکلگیری داستان واتفاقاتش، درباره آنقدرتی است که «سرنوشتمان را رقم میزند.» چنین جستجویی را در داستانهای آشوویتسی ایوان کلیما هم میتوان پیدا کرد: «جستجوی خدا پیش از سفر به آشوویتس / داستان رویارویی عشق و نازیسم» در کل با پیشینهای که از کلیما سراغ داریم، فردی مثل او که در دوران کودکی، اسارت یهودیان را در اردوگاههای کار و مرگ نازی دیده، یکی از متفکران و نویسندگانی است که پس از دیدن چنیناتفاقاتی در جستجوی معنا و خدا بودهاند.
وکیلِ روبرت (زندانی محکوم به اعدام و نماد خشم مردم در کتاب) هم در فرازهایی از قصه، هنگامی که مشغول صحبت با روبرت است، از خدا حرف میزند. مثلاً میگوید «ما تلاشمان را کردیم، باقیاش با خداست.» یا «سعی کنید به رحمت خدا فکر کنید.» یا «قاعدتا یککسی هست که از همه بالاتر است. بالاتر از دنیا، بالاتر از تاریخ.» شخصیت دیگری که در اینرمان درباره خدا صحبت میکند، آلیس (عشق قدیمی پاول) است: «هیچکس نمیداند بهجز خدا» آلیس یکی از شخصیتهایی است که از نظر اندیشه و نگرش به زندگی، در نقطه مقابل پاول قرار دارند. او به تعادل و تغییر باور دارد و معتقد است درصورت ظلم و ستم و بههم خوردن تعادل، فرشتهها تعادل دنیا را برمیگردانند. اما پاول در یکی از صحبتهایش با آلیس در صفحه ۱۲۷ کتاب، درباره جستجوی خدا، میگوید: «هیچجا کوچکترین نشانهای از حضورش نمیبینم.» پاسخ آلیس هم اینچنین است: «متاسفم پاول» که معنی کنایی آن، این است که پاول نمیخواهد حقیقت را ببیند.
در یکی از صحنههای رمان، پاول در کافهای حضور دارد که یکمعلم دیوانه و بازنشسته هم مشغول نوشیدن است. اشارهای که راوی داستان درباره اینشخصیتِ تحت سیطره کمونیستها دارد، جالب است: «آنقدر چیزی را که بهش اعتقاد نداشت درس داد که ذهنش مغشوش شد.» بخش مهمی از صحبتهای خداجویانه کلیما در کتاب «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» از خلال بحثهای پاول با آلبینا ارائه میشود؛ در فرازهایی که ایندو درباره روح و خدا صحبت میکنند. در همینصحبتها درباره «مرز میان بودن و نبودن» هم صحبت میشود. این مفهوم مرزی، همچنین در جایی از داستان، خود را بهصورت غیرمستقیم و زیرپوستی نشان میدهد؛ وقتی پاول هنگام رانندگی در جاده بهفکر انحراف از مسیر و خودکشی میافتد. تصوری که او در اینلحظه از خودکشی و نبودن دارد، اینگونه است: «بالاخره پایان. به هیچجایی نرفتن. هیچآرزویی نداشتن، هیچکس را ندیدن، به حرف هیچکس گوش ندادن، هیچچیز را ندانستن، به هیچکس تعظیم نکردن.» درباره مفهوم مرزی، باید به نمونه مهم دیگری هم اشاره کرد که مربوط به تفاوت مفهوم مرز نزد شخصیتهای پاول و روبرت است. پاول پس از تلاشی که در گذشته داشته و خواسته از مرز کشور کمونیستیاش عبور کند، دیگر تلاش چندانی برای عبور از مرز ندارد اما روبرت که برای عبور از مرز، دست به گروگانگیری زده و محکوم هم شده، تا از آن عبور نکند و خود را به آنطرفش نرساند، دستبردار نیست.
اما اهمیت اعتقاد واقعی و باور قلبی در اندیشه کلیما، خود را در پرداخت یکی از شخصیتهای فرعی اینرمان هم نشان میدهد. در یکی از صحنههای رمان، پاول در کافهای حضور دارد که یکمعلم دیوانه و بازنشسته هم مشغول نوشیدن است. اشارهای که راوی داستان درباره اینشخصیتِ تحت سیطره کمونیستها دارد، جالب است: «آنقدر چیزی را که بهش اعتقاد نداشت درس داد که ذهنش مغشوش شد.» نکته مهم در اینزمینه، این است که چنینشخصیتی در زاویه دید پاول قرار گرفته که دیدنش موجب شعلهورتر شدن یکی از چالشهای درونی او میشود: اعتقاد داشتن یا نداشتن به یکمفهوم؛ عملکردن به چیزیکه به آن اعتقاد داریم یا نداریم و...
در ادامه اینمطلب به پاول، بهعنوان شخصیت اصلی داستان، بیشتر میپردازیم اما در بحث اعتقاد و جستجوی خدا، فرازی از داستان هست که پاول طرح قصه خود را برای آلبینا میخواند [پاول قصه و فیلمنامه مینویسد] و آلبینا میگوید این، داستانی نیست که از پاول انتظار داشته است. چون گویی کسی در درون او قرار دارد که آرزو دارد به چیزی ایمان داشته باشد. بنابراین، پاول در داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» در جستجوی خدا هست اما شرایط محیطی و زندگیاش، در کنار ضعفهای درونی خودش، اجازه نمیدهد بهچنین مفهومی دست پیدا کند. احتمالاً یکی از دلایل شخصیت آلبینا برای اینتحلیلش از پاول، این است که مرد در جایی از طرح داستانش نوشته است: «حضور قدسی را درک میکند، حضور خداوند را و زیر لب میگوید، خدا: اینآخرین کلام اوست.» پس از خوانش داستانْ برای آلبینا، کلیما یکی از همانسوالوجوابهای مفهومیاش را پیش میکشد که توسط پاول مطرح میشود: «ایمان چیست؟ ایمان آرزویی است که تظاهر به باور بودن میکند.»
از دیگر زیرشاخههای مفهومِ باور و اعتقاد در رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، جهان دیگری یا همان آخرت است. آلبینا در آخرین بحثاش با پاول، به او میگوید «روزی مادرت رو میبینی» و منظورش این است که تو هم با مردن، وارد جهان مردگان شده و مادرت را که بهتازگی مرده، خواهی دید! واکنش پاول هم به اینحرف، این است که بپرسد: «تو به اینچیزها اعتقاد داری؟» و در ادامه چنینسوالی مطرح میکند: «همه آنهایی که مردهاند، کجا جایشان میشود؟» پاسخ آلبینا هم اینگونه است: «در فضایی به کوچکی یکی از اینسیبها. روحها به فضا نیاز ندارند، و مرگ نمیتواند پایان همهچیز باشد.» بیان چنینجملاتی توسط پاول، بیانگر این است که کلیما خواسته دست به ساخت و نمایش شخصیتی بزند که با وجود دشمنی قدیمیاش با کمونیستها، در یکفضای کمونیستی زندگی کرده و اعتقاد و باورهایش را از دست داده است. در واقع، کلیما میخواهد بگوید چنینشخصیتی نمیتواند باوری داشته باشد. همینشخصیت است که بهگفته راوی داستان، «هیچدلیلی برای رنجش از هیچکسی نداشت.» پاول در یکی از بحثهای خداجویی و معناگرای داستان، به باور جالبی از سرخپوستها چنگ میاندازد و آن را نقل میکند؛ اینکه «آدم از لحظهای که به دنیا میآید، شروع به مردن میکند.» در صفحات بعدی هم با استفاده از همینمفهوم سرخپوستی میگوید: «من چهلوهشتسال است که دارم نابود میشوم.»
*۳- شخصیتهای داستان
همانطور که اشاره شد، زندانیبودن، وجه مشترک شخصیتهای اینداستان است. پاول و رئیسجمهور که در گذشته زندانی بودهاند و روبرت هم در حال حاضر بهخاطر گروگانگیریاش زندانی و در انتظار حکم اعدام است. دیگرشخصیتهای قصه هم مانند اِوا، آلبینا، آلیس یا پیتر هم در دایرهها و ساحتهای دیگر مثل سیاست و اجتماع یا زندگی عاشقانه با پاول زندانی هستند. هر ۳ زن داستان موفق میشوند بند تعلق به پاول را بهدلیل ضعفهایی که دارد، بگسلند و خود را آزاد کنند اما پاول بهشخصه از ابتدا تا انتهای داستان، یکزندانی است. او در واقع زندانی افکار و ضعفهای خود است. رئیسجمهور زندانی ساختار حکومت کمونیستی و بیاعتمادیاش نسبت به اطرافیان است و روبرت هم زندانی تأسف و خشم زندگی در یکمملکت کمونیستی است. با وجود اینمطالب، باید گفت پاول بهاندازه همه شخصیتهای دیگر داستان، زندانی است. یکی از وجوه مشترک پاول با رئیسجمهورِ حاضر در داستان، این است که هر دو در یکسال از زندان آزاد شدهاند. در کل شخصیتهای اصلی و مهمی که کلیما برای اینداستانش خلق کرده، با وجود مشابهتهایی که در زمینه زندانیبودن با یکدیگر دارند، متفاوتاند و هرکدام جهانبینی خودشان را دارند.
بین شخصیتهای فرعی داستان، پدر پاول، ازجمله کاراکترهای غایب است که تاثیرگذاریاش در اینحد است که راوی بگوید اگر کنار پاول مانده بود، او میتوانست زندگی کاملاً متفاوتی داشته باشد. پدر پاول، ۱۰ سال پیش از اکنون که زمان حال روایت است، در یک اردوگاه کار اجباری کمونیستها مرده است. دیگرْ شخصیتفرعی داستان، مادر پاول است که پیرزنی بیمار، روبهفراموشی و مرگ است. با اینحال یکی از جملات مهم کتاب «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» توسط همینمادری که حافظهاش در حال زوال است، بیان میشود که میتوان آن را توصیف نویسنده کتاب از شرایط کمونیستی دانست: «فرقی نمیکند، بیرون همیشه تاریک است.» (صفحه ۹۱)
یکیدیگر از شخصیتهای داستان، آلبینا تنها زنی است که پاول واقعاً عاشق او میشود و درتقابل با شخصیت پاول که مردد و بیایمان است، زنی راسخ و باایمان است. اولیناشاره بهعنوان کتاب را هم مخاطب در حرفهای آلبینا میبیند: «زندگی در انتظار روشنایی است، نه در انتظار تاریکی. این را معلم هندیام به من گفت. او کور بود.» (صفحه ۹۵) البته پاول، چنینشخصیتی ندارد که در انتظار روشنایی باشد و اینمشخصهای است که آلبینا دارد. اشاره دیگری هم که نویسنده بهعنوان کتاب کرده، در صفحه ۱۷۶ است؛ جاییکه صحبت از تاریکی و حکومت کمونیستی در حکم گذشته ی سپریشده، با یکدیگر ممزوج میشود: «"آره آنموقع اوضاع به مراتب نومیدکنندهتر بود. شروع تاریکی بود." فکر میکنی که حالا روشنی فرا میرسد؟»
شخصیت مادر، معتقد است پاول کوچولو هیچوقت رشد نمیکند و پاول هم جایی از تفکرات و جنگهای درونیاش با خود، در کار توجیه سستی و ضعفهای خود در زمینه ازدواجنکردن، تقصیر را به گردن مادرش میاندازد. یعنی طوری به خود تلقین میکند که به خاطر مادرش ازدواج نکرده است. استفاده دیگر کلیما از شخصیت مادر در اینداستان، اشاره و کنایه دیگری به حکومت کمونیستی است؛ همانجا که دست و قسمتهایی از بدن مادر، بهواسطه سوختگی آسیب دیده است. کلیما در اینفراز در واقع به ذهن کمونیستزده آدمهایی که تحت حکومت کمونیستها پیر شدند و مردند، اشاره دارد: «سوختگیها دارند به نحو تعجبآوری به خوبی التیام مییابند. این، ذهن مادرش بود که التیام ناپذیر بود.»
آخرین اشاره به نام کتاب هم در گفتگوی پایانی پاول با آلیس است که با اشاره به فیلمنامهاش میگوید، نام فیلمنامه «در انتظاری تاریکی در انتظار روشنایی» است.
۳-۱ شخصیت پاول؛ دویدن به سمت آزادی و با کلّه در تله افتادن
پاول بهعنوان شخصیت اصلی داستان، یکی از بلاتکلیفان و آدمهای معطلی است که در گذشته برای مبارزه با حکومت کمونیستی تلاش کرده اما در زمان شکلگیری داستان (آخرهای عمر نظام کمونیستی) به بیتفاوتی رسیده است. او هم مثل دانشجوها و دگراندیشان حاضر در داستان و البته جهانِ واقعیت، ۳۰ سال پیش، چیز متفاوتی خواسته بوده و تلاش کرده با آرزوهای پنهانیاش، از مرز عبور کند. اما دستگیر و زندانی شده است. کلیما در فرازی از صفحات ابتدایی کتاب، گذشته پاول و آدمهای دیگر داستان را به سیاست و زندگی حیوانات ربط میدهد. در اینکتاب، حیوانات نمادهای مختلفی هستند. بههرحال با اشاره به گذشته (سیسال پیش و دستگیری و زندانیشدن پاول)، راوی قصه اینسوال را مطرح میکند که «حیوانات احتمالاً میدانند که زندگی یا آزادیشان چهموقع مورد تهدید قرار میگیرد، اما آیا آدمها هم میدانند؟» و در ادامه اضافه میکند «آدمها فکر میکنند که دارند بدوبدو به سوی آزادی میروند اما در واقع دارند با کله تو تله میافتند.»
از جهت علاقه به حیوانات، شخصیت پاول و رئیسجمهور حاضر در داستان، بهیکدیگر شبیه هستند. بههرحال، شخصیت پاول، مردی است که ازدواج نمیکند و از وابستگی میترسد چون میخواهد آزاد باشد و بههمینخاطر همگی حرکات و سکنات بیرونیاش در حکم فرار هستند. ظاهراً فرار در لوح درونی او تثبیت شده است. چون فرارش از مرز ناموفق بوده است. پاول، شخصیتی است که به حیوانات علاقه دارد و فیلمهای مستندی هم دربارهشان ساخته است. در صفحه ۲۷۳ هم راوی داستان دربارهاش اینجمله را دارد: «همیشه میانهاش با سگها بهتر از آدمها بود. یا بهعبارت دقیقتر، آنها با او بهتر تا میکردند.» از جهت علاقه به حیوانات، شخصیت پاول و رئیسجمهور حاضر در داستان، بهیکدیگر شبیه هستند. بههرحال، شخصیت پاول، مردی است که ازدواج نمیکند و از وابستگی میترسد چون میخواهد آزاد باشد و بههمینخاطر همگی حرکات و سکنات بیرونیاش در حکم فرار هستند. ظاهراً فرار در لوح درونی او تثبیت شده است. چون فرارش از مرز ناموفق بوده است. کلیما از همان صفحات ابتدایی، یعنی برای اولینبار در صفحه ۱۵، بحث فرزند و بچه پاول را پیش میکشد و که در خلال صفحات کتاب و زدودن تعلیق قصه، مشخص میشود اینبچه هرگز به دنیا نیامده و او بچهای ندارد. اما راوی داستان بهطور مرتب به بچهای که پاول میتوانست داشته باشد، اشاره میکند. اما در فرازهای پایانی مشخص میشود که او و آلیس بچهای داشتهاند که آن را سقط کردهاند. اینافسوس و اندوه جاری در جملات مربوط به پاول، ناشی از همان رویکرد فراریبودن اوست.
شخصیت پاول چه زمانیکه جوان بوده و قصد فرار از کشور را داشته و چه حالا در زمان حالِ داستان که ۳۰ سال مسنتر است، یعنی وقتی در آستانه ۴۵ سالگی قرار دارد، در دوره ناجور زندگیاش، زندگی میکند، یعنی دوره کمونیستها که البته کلیما نام مستقیمش را نمیبرد اما با ایما و اشاره میگوید دورهای است که همهچیز مالامال از دروغ است. در ایندوره، و البته بهتر است بگوییم در درون پاول، آینده نزدیکی وجود ندارد که ارزش فکر کردن داشته باشد. یکی از ویژگیهای جالب شخصیت پاول، که کلیما آن را در صفحه ۳۴ کتاب قرار داده و از زبان راوی بهطور گذرا به آن اشاره کرده، این است که بهجای عکسبرداری از چهره آدمها، دوست داشته از دستها عکس بگیرد. در ادامه اینویژگی و تکمیل روحیات عجیبوغریب و انزوای پاول، باید همانجلبشدنش به سمت حیوانات اشاره کرد و اینکه بهقول راوی، فیلمهایش درباره حیوانات، معمولاً بهتر از فیلمهایی میشد که درباره آدمها میساخت. شاید اینویژگی پاول را باید در زمره کنایههای کلیما طبقهبندی کنیم؛ کنایهای که حاوی اینمعنی است که شخص بلاتکلیف و مرددی مثل پاول که محصول حکومت کمونیستی است، نمیتواند از موجوداتی که در حکومت کمونیستها ظاهر آدمی دارند، فیلم بسازد اما ارتباطش با موجوداتی که ظاهر حیوان دارند، بهتر است. در همینزمینه هم هست که فیلم مستندی که پاول درباره مار آفریقایی ساخته، مورد پسند شخصیت رئیسجمهور قرار میگیرد.
همانطور که اشاره شد، زندانْ بخشی از نقطه اشتراک شخصیتهای کنشگر داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» است و پاول هم گذشتهای دارد که در آن، زندانی بوده است. او در آندوران، یعنی ۳۰ سال پیش از زمانِ اکنون داستان، میتوانسته فرض کند اوضاع عوض میشود اما حالا توانایی چنینکاری ندارد. در نتیجه، باوری هم به تغییر ندارد. پس نمیتواند وضعیت پسربودگی و مجردیاش را تغییر داده و با زنهای زندگیاش، وارد مرحله جدید ارتباط بشود؛ چه با مادرش و چه با دو شخصیت اوا و آلبینا. او حتی در ارتباط با عشق قدیمیاش آلیس هم محکوم به شکست است. در اینزمینه میتوان به جمله مهمی از صفحه ۱۰۰ کتاب اشاره کرد که معرف شخصیت پاول است: «موقعی که آدم تصمیم به فرار میگیرد، موقع خوبی است.» او که در کلّ رمان در حال فرارکردن است، ۳۰ سال پس از آنگذشتهای که نویسنده بهمرور در داستان ترسیمش میکند، در گفتگو با آلیس، بهطور مستقیم از مسئولیت پدربودن فرار میکند و میگوید: «خیلی چیزها را در ذهن مجسم میکردم، مثلاً رئیس سرخپوستبودن را، اما پدربودن را هرگز.»
جایی از داستان هست که راوی قصه و در سطح بالاترْ نویسنده کتاب هم علیه پاول و فراریبودنش از پذیرش مسئولیت، موضعگیری میکند. این، شاید اعتراض و انتقاد کلیما نسبت به مردم کشورش هم باشد. یعنی او علاوه بر اینکه در کتابهای دیگر و همینکتابش، به حاکمیت کمونیستی و سردمداران حکومت پلیسی تاخته، پیکان انتقادش را سوی مردم هم میگیرد که مدتها از مقابله با کمونیستها فراری بودند. ایناعتراض کلیما را میتوان در اینفراز از کتاب دید: «به نظرم عجیب میآمد که مردم حتی فکر آوردن بچه به چنین دنیایی را بکنند.» کلیما در ادامه رویکرد محکومیت پاول، جایی که مکنونات قلبی و ذهنیاتش را برملا میکند، نوشته است: «دارد شر و ور میگوید، هرچه باشد وقتهایی هم بوده که از زندگی لذت برده…»
همانطور که اشاره شد، شخصیت سست و واداده پاول، با یکبار تلاشی که در گذشته برای فرار از دست کمونیستها داشته، در موقعیت اکنون سرد و بیانگیزه شده و حالا از دست همهچیز (حتی خودش) بهجز کمونیستها فرار میکند. بهنظر میرسد کلیما در اینکتاب معتقد است چنینافرادی هستند که سیطره و زورگویی کمونیستها را میپذیرند و زیر بار ذلتش میروند. البته پاول، شخصیت بد داستان نیست بلکه مردی است که خواننده کتاب با او همدردی (نه همذاتپنداری) خواهد کرد. پاول علاوه بر حضور مهمی که در داستان دارد، شخصیت ناظر هم هست و مخاطب کتاب قرار است بسیاری از مسائل را از دید بیتفاوت او مشاهده کند. البته بیانگیزگی و سستی پاول، موجب بیطرفیاش هم شده است. در جایی از داستان، شخصیت آلیس به پاول میگوید: «تو بهشدت بیطرفی.» یکی از سوالات مهمی هم که راوی قصه درباره پاول مطرح میکند، این است: «اما به کجا تعلق داشت؟» بهعبارتی پاول، از نظر اعتقادی و اردوگاه فکری، یک بیخانمان است. اما نکته مهم این است که با وجود اینکه میتوان در جهان دوقطبی کمونیستی و کاپیتالیستی، بیطرفی را یکفضیلت دانست، پاول در اینفضیلت افراط میکند. او که از ابتدا بهخاطر کار در تلویزیون کمونیستها احساس گناه داشته، طی سالها، ارتکاب اینگناه را برای خود توجیه کرده است. درنتیجه در زمان حال هم که حکومت کمونیستی در آستانه فروپاشی است، میخواهد خود را در چشم افرای مثل آلیس (که زمانی با هم در تظاهرات ضدکمونیستی شرکت کردهاند) تبرئه کند.
شخصی مثل پاول در ایام سختگیری و خفقان کمونیستها، حداقل یقین دارد اما همانیقین را هم پس از پیروزی و رفتن کمونیستها از دست میدهد چون روزگارِ سخت کمونیستی حداقل باعث میشده خود و یقیناش را حفظ کند. فرار و امتناع از تغییر، بهعنوان مؤلفههای مهم شخصیتی پاول یا مردمی که مثل او هستند، بهقدری نزد کلیما اهمیت دارد که خود را در شرایط پساکمونیستی داستانش هم نشان میدهد؛ یعنی حتی وقتی کمونیستها رفتهاند و شرایط جدید حاکم شده، زندگی تغییر چندانی نمیکند. بهنظر میرسد اینهم انتقاد سیاسیاجتماعی مهم کلیما به افرادی باشد که نتوانستند پس از کمونیستها، تغییر کنند. در یکی از جملات کتاب درباره وضعیت پاول در شرایط جدید، اینچنین آمده است: «زندگیاش ظاهراً تغییر چندانی نکرده بود، اما یقین از آن رخت بربسته بود.» یا «میتوانست به خودش بگوید که بالاخره به استقلال و مسئولیت دست یافته اما در واقع اوضاع و احوال بیش از پیش معذبش میکرد.» با توجه به اینجملات، میتوان به ایندریافت رسید که معنی موردنظر کلیما شاید درک مفهوم معنای زندگی باشد: شخصی مثل پاول در ایام سختگیری و خفقان کمونیستها، حداقل یقین دارد اما همانیقین را هم پس از پیروزی و رفتن کمونیستها از دست میدهد چون روزگارِ سخت کمونیستی حداقل باعث میشده خود و یقیناش را حفظ کند. در همینزمینه میتوان به دو مثال بارز از متن رمان اشاره کرد؛ جاییکه پاول میگوید: «فیلمسازی وقتی معنا داشت که نمیشد فیلم بسازی. حالا دیگر معنا ندارد.» و دیگر اینکه پاول پیش از رفتن کمونیستها، در بازی تنیس، تهیهکننده برنامهاش را شکست میداده اما پس از انقلاب، در سهدست متوالی به او میبازد.
تقابل مفاهیم گذشته و حال و ارتباطشان با زندگی شخصیتی مثل پاول که مابهازاهای واقعی زیادی در چکسلواکی و کشورهای تحت سیطره کمونیستها داشته، از جمله موضوعات مهمی است که باید در تشریح شخصیت اصلی رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» به آن توجه داشت. جایی از فصلهای پایانی رمان هست که پاول پس از شکست در ساختن رابطه با اوا و آلبینا، میخواهد شانساش را درباره آلیس هم امتحان کند. در اعترافاتی که او در گفتگو با آلیس دارد، به اینجمله مهم برمیخوریم که معرّف خوبی برای شخصیت پاول است: «من بیشتر عمرم را در زمان حال گذراندهام.» در ادامه همینمساله، سوالی که از ابتدا تا انتهای داستان در حکم یک گره و تعلیق وجود دارد، این است که پاول چرا ازدواج نکرده است. اینسوال در صفحه ۱۸۸ پاسخ داده میشود؛ بهاینترتیب که پاول، ازدواج نکرده، بچهای از خود ندارد و بچهاش باید همیشه نازاده باقی بماند، چون بههیچکس اعتماد ندارد. اما علاوه بر اعتماد، پاول از نبود یک عامل دیگر هم رنج میبرد که بناست شخصیت آلبینا بهطور صریح به آن اشاره کند. او هنگام خداحافظی و جداشدن از پاول، خطاب به مردِ مردد قصه میگوید در زندگی، یکچیز ندارد و آن امید است؛ امید به معناداربودن زندگیاش.
پاول پس از انقلاب ضدکمونیستی مردم، باز هم احساس تنهایی میکند اما نباید همه تقصیرها را متوجه او دانست چون افراد زیادی هم هستند که مثل او، بیگانهباخویش و بیگانهبادیگران هستند. خیلی از آدمها هم هستند که در پی منافع و سود خود هستند. در نتیجه پاول پس از انقلاب، آدمهای دور و برش را انسانهایی میبیند که «فقط بوی کاسبی به مشامشان میرسید.» یکی از فرازهای مهم رمان درباره مواجهه پاول با شرایط پس از انقلاب، اینگونه است: «دور تا دورش را بیگانهها گرفته بودند و مادرش به زحمت میشناختاش.» (صفحه ۲۷۴) بنابراین رفتن کمونیستها هم کمکی به پاولِ تنها، بیگانهزدایی و انزوایش نمیکند. درنتیجه، پاولی که میخواسته از مملکت کمونیستی فرار کرده و با رفتن به آنطرف مرز، قدم به محوطه آزادی بگذارد _پس از طی یکدوره ۳۰ ساله بیتفاوتی و تردید، بهجایی میرسد که بدونرفتن از مملکت هم یکبیگانه است: «تازگیها به این فکر افتاده بود که حتی بدون رفتن از این مملکت هم به بیگانهای تبدیل شده است.» و جالب است که ایناحساس بیگانهبودن در زمان کمونیستها وجود نداشته است.
یکی دیگر از مشکلات شخصیت پاول این است که همیشه دیر به حقیقت میرسد. یا بهتعبیر متن کتاب، دیر واقف میشود: «اما طبق معمول وقتی به اینوقوف رسید که دیگر خیلی دیر شده بود.» اینمشکل را هم شاید بتوان متوجه خیلی از مردم و کنشگرانی دانست که در زمان مناسب، از خود کنش یا واکنشی نشان نمیدهند. در نتیجه تردید و سستیشان باعث میشود اتفاقات تاریخی، بهگونهای ناخوشایند رقم بخورند و کمونیستها سالها حاکم باشند.
۳-۲ شخصیت رئیسجمهور؛ آیینهدار آخرینها
شخصیت رئیسجمهور در داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، یککمونیست است؛ اما نه کمونیستی سختگیر و دیکتاتور. او را میتوان آیینهدار آخرین رئیسجمهورهای کشورهای کمونیستی دانست که بهمرور کنترل اوضاع سیاسی و اجتماعی را از دست میدادند و بهسمت زوال کمونیسم حرکت میکردند. در اینرمان کلیما هم، گویی شرایطْ رئیسجمهور را بهطور جبری و بدون هیچاختیاری بر اینمسند نشانده است. اینشخصیت که خود، در گذشته زندانی سیاسی بوده، در برخیفرازهای داستان، شخصیتی شبیه واسلاو هاول (رئیسجمهور فقید جمهوری چک) از خود به نمایش میگذارد؛ مثلاً در اینفراز: «میگفتند موقعی که در زندان بود کارگر فلزکار بود.»
رئیسجمهورِ رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» که دچار ترس و وحشت مالیخولیایی از اطرافیانش است، حتی نمیتواند به اشیا اتاقش اطمینان کند: «کتابها وانمود میکنند که سر جایشان هستند، اما او خوب میداند که هیچکاری راحتتر از این نیست که یکیدو کتاب مجهز به یک سوراخ کوچک و یکوسیله پنهان را در میان آنهزاران جلد کتاب جای دهند تا با تشعشع بمبارانش کنند.» رئیسجمهور مورداشاره، آنطور که کلیما او را ساخته و پرداخته، سالها امیدهای مبهمی را در خود تکرار کرده است؛ امید به اینکه مردم تجربههای خود را نادیده بگیرند و ارزشهایی که او هنوز از آنها دفاع میکرده، بپذیرند. با وجود اینکه خودش کمونیست است، او هم بهنوعی از شرایط کمونیستی آسیب دیده و نسبت به اطرافیانش مشکوک و نگران است: «سوال او غافلگیرشان کرد. دلش میخواست چی بشنود؟ حقیقت را؟ یا یکیدیگر از همانداستانهای مزخرف دلخوشکنندهای را که قاعدتاً هر روز میشنید؟» کلیما حکومت وحشت استالینی و ساختار پلیسی قدرت در حکمرانی کمونیستها را که حتی در ذهن رئیسجمهور هم رسوخ کرده، در سطور و جملات دیگری مثل این، بیشتر نشان میدهد: «فقط خدا میداند که پیشخدمت مخصوص واقعاً کیست. شاید با آنها باشد.» رئیسجمهورِ رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» که دچار ترس و وحشت مالیخولیایی از اطرافیانش است، حتی نمیتواند به اشیا اتاقش اطمینان کند: «کتابها وانمود میکنند که سر جایشان هستند، اما او خوب میداند که هیچکاری راحتتر از این نیست که یکیدو کتاب مجهز به یک سوراخ کوچک و یکوسیله پنهان را در میان آنهزاران جلد کتاب جای دهند تا با تشعشع بمبارانش کنند.» (صفحه ۷۸) بهاینترتیب، آقای رئیسجمهور قرصهایش را بهخاطر بیاعتمادی به اطرافیانش نمیخورد و رو به انزوایی شخصی آورده است. اینانزوا را هم میتوان با عادتش درباره جمعآوری کلکسیون قفلها شاهد بود.
یکی از فصلهای جالب رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، صحنهای است که پاول برای فیلمبرداری و ساخت فیلم مستند رئیسجمهور پیش او میآید و رئیسجمهور بهجای اینکه حرفهای دلش را جلوی دوربین بزند، هنگام ضبط حرفهای بیفایدهای میگوید. اما پس از ضبط فیلم، در خلوت و زمانیکه فضای رسمی وجود ندارد، سفره دلش را باز میکند. با اینحال حتی پس از اینکه دردِدلهایش را هم روی دایره میریزد، بهدلیل حاکمیت فضای کمونیستی، میترسد: «ساکت شد، انگار هراسیده بود که بیش از آنکه باید، گفته است.» بنابراین کلیما در اینکتاب و با تمرکز روی شخصیت رئیسجمهور، تأثیر میراث کمونیستها بر حاکم کمونیست یککشور را هم پیش روی مخاطبش میگذارد.
آقای رئیسجمهور اینداستان، در گذشته فقیر و پابرهنه بوده و در فرازهایی اصلاً بهنظر نمیرسد کمونیست باشد؛ بلکه بیشتر یکقربانی به نظر میرسد. اطرافیانش هم کسانی هستند که اگر سوالی از آنها بکند، پاسخش را با صداقت نمیدهند بلکه پاسخ را از پیش آماده کردهاند. اما در فرازهایی دیگر، کلیما رئیسجمهور را بهعنوان فردی نشان میدهد که روشنفکر نیست و سهمی در اختناق کشور دارد؛ مثلاً: «هروقت که کار یکی از دشمنان قسمخوردهاش به پشت میلههای زندان میکشید، همیشه غریو اعتراض در سرتاسر دنیا بلند میشد.» البته اینجمله کتاب، رویکرد متقابل و فرصتطلبی جهانِ سرمایهداری را هم در قبال حکومتهای کمونیستی را هم نشان میدهد. اما بههرحال، همانطور که اشاره شد، اینرئیسجمهور، آیینهدار هر شخصیت واقعی و حقیقیای که هست، یکی از آخرینهاست و یا شاید کلیما خواسته باحضور او در داستانش، همان آخرینحاکمان کمونیست را تصویر کند که امثال همینشخصیت باعث بدبختی نویسندگانی مثل هاول و کلیما بودهاند و آنها را به تصدی مشاغل پست ناچار کردهاند. در مواجهه با سیاستهای چنینرئیسجمهورهایی چند رویکرد وجود داشته که کلیما دربارهشان مینویسد: «بعضیها که سرکشتر بودند به خارج فرار کردند، و بالاخره سرو کار تعدادی هم به زندان کشید. اما اکثر آنها در منطقه برزخی کارهای پست وحقیر در انبارها، اتاقهای دیگ بخار و مامنهای دیگر پناه گرفته بودند.» (صفحه ۷۱)
درباره روش مدیریت ضعیف کمونیستی که خود را با عواملی مثل عدم شایستگی، بهرسمیتنشاختن مشکل و سرپوشگذاشتن روی آن، نشان میداده، میتوانیم ایننیشوکنایه کلیما را هنگام توصیف افکار درونی رئیسجمهور داستان یادآور شویم: «همیشه یکچیزی کم بود، یکچیزی فراموش میشد، در مورد چیزی مسامحه میشد و بعد مردم میمُردند»
۳-۳ شخصیت روبرت؛ نماد خشم فروخورده مردم
روبرت، زندانی محکوم به اعدامی است که از خلال قطعات پازل رمان، مشخص میشود در گذشته میخواسته از مرز عبور کند و به جایی برود که مثل «اینجا» و کشورِ اینداستان کلیما نباشد. اینشخصیت را میتوان نماد خشم فروخورده مردم اروپای شرقی بهویژه چکسلواکی از کمونیستها دانست. او را در ابتدای ورودش به داستان، در سلولی انداخته و با یک منحرف جنسی هماتاق کردهاند. روبرت، فردی است که فقر و نکبت ناشی از مدیریت کمونیستها را چشیده و بههمیندلیل در صحنه گروگانگیری، وقتی بهخاطر دستبالا (جان مسافران اتوبوس)، به او احترام گذاشته میشود، احساس خوبی پیدا میکند چون احتمالاً بهقول روانشناسها نیازش به تعریف و تمجید اینگونه برآورده شده است. یکی از کنایههای نهفته و زیرپوستی کلیما در اینزمینه، این است که یک شهروند خشنشده و هنجارشکن، از حاکمان کمونیستاش توقع احترام داشته که البته اینتوقع هیچوقت برآورده نشده است.
شخصیت روبرت _که نویسنده با عنصر تعلیق، در جایی از داستان مشخص میکند در پرورشگاه بزرگ شده_ هیچشانسی برای داشتن احترام و محترمبودن ندارد. یعنی میتوان اینمساله را اینگونه تفسیر کرد که با بودن کمونیستها، مرد بدبختی مثل روبرت، هیچوقت روی آرامش و عزتواحترام را نخواهد دید؛ حتی وقتی که بهدستور رئیسجمهور میخواهند عفوش کنند و آزادیاش را به او ببخشند. در نتیجه روبرت که دچار سوءتفاهم شده و فکر میکند دارند برای اجرای مراسم اعدام، منتقلاش میکنند، به راننده ماشین صدمه زده و باعث چپشدن وسیله نقلیه میشود. بخش مربوط به اینحادثه، یکی از اتفاقات هیجانانگیز رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» است. او حتی هنگامی که حاکم کمونیست، تصمیم به بخشیدنش میگیرد، مشغول فکر به چنینافکاری است: «میتواند از اینجا، از اینوضعیت غمانگیز، از اینمملکت کثافت قرار کند. فقط باید خشن باشد. بیرحم، بدون هیچ مذاکرهای.»
روبرت هم مثل پاول، شخصیتی است که در اینداستان با مفهوم «مرز» دستبهگریبان است اما چگونگی روبروشدن دو شخصیت با اینمفهوم، بسیار متفاوت است. در همینزمینه راوی داستان در جایی از قصه که مشغول روایت درونیات و افکار روبرت است، از لفظ «مرز ملعون» استفاده کرده است.
*۴- کنایههای سیاسی کلیما در کتاب
کتاب «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، دربرگیرنده کنایههای تندوتیز کلیما نسبت به کمونیستها و نتیجه حکومتشان است. اینکنایهها خود را در ساحتها و وجوه مختلف نشان میدهند. مثلاً در زمینه پخش آثار تلویزیونی و سانسور شدیدشان، میتوان به اینجمله اشاره کرد: «هالاما با تندی گفت تمام این قسمت باید حذف شود. انگار که بقیهاش را میشد پخش کرد.» در همینزمینه، جایی از داستان هست که دستاندرکاران تولید برنامه تلویزیونی در اتاق تدوین مشغول مشاهده صحنههای فیلمبرداریشده از تظاهرات ضدکمونیستی هستند و یکی از زنان حاضر در اتاق، با دیدن فیلم کتکخوردن تظاهرکنندگان، گریه میکند. اما اتاق جالبی که کنایه کلیما را در خود جا داده، عذرخواهی زن بهخاطر گریهکردنش است: «عذرخواهی کرد انگار که عمل ناشایستی کرده باشد.»
دو مأمور امنیتی دوربین عکاسی پاول فوکا را که مشغول عکاسی از یکمراسم عروسی در سطح شهر است، ضبط میکنند. یکی از مأموران امنیتی، هنگام ضبط دوربین، جملهای دارد که مخاطب کتاب را یاد زندگی واقعی کلیما یا واسلاو هاول و مشاغلی که در دوران کمونیستها داشتهاند، میاندازد: «اگر یککمی منطقیتر رفتار کنید، شاید وضعیتی بهتر از آتشکاری اتاق دیگ بخار یکهتل نصیبتان شود.» همانطور که گفتیم، مفهوم مرز و خطکشی یکی از مفاهیم مهم اینرمان کلیماست. یکی از استعارات و کنایههایی هم که از اینمفهوم برآمده، «سیمِ خاردار» است که کلیما اینگونه از آن استفاده کرده است: «آخر آدمی که همه عمرش در کشوری محصور در سیمخاردار زندگی میکند، چهطور میتواند چیزی یاد بگیرد، یا به چیزی دست یابد؟»
از دیگر کنایههای ضدکمونیستی اینکتاب، میتوان به پاسخ یکی از سوالات محوری داستان اشاره کرد که درطول داستان، چندینمرتبه تکرار میشود: «زندگی چیست؟ زندگی یکعالم چیز است، تل عظیم لباس، تیوب، چرخ گوشت، و آسیاب قهوه است. انبوه سیم، لامپ، آینه، دوربین، قیچی، و ماشین آبپاش هم هست.» (صفحه ۱۷) کلیما در اینرمانِ خود، از تلویزیون کمونیستی با استعاره «کارخانه دروغسازی» یاد کرده و در جاییدیگر از داستانش، کنایه دیگری به حکومت کمونیستی میزند که مرتبط با زندگی و مشاغل خودش است؛ بهاینترتیب که در همانصحنهای از داستان که در ابتدا به آن اشاره کردیم، دو مأمور امنیتی دوربین عکاسی پاول فوکا را که مشغول عکاسی از یکمراسم عروسی در سطح شهر است، ضبط میکنند. یکی از مأموران امنیتی، هنگام ضبط دوربین، جملهای دارد که مخاطب کتاب را یاد زندگی واقعی کلیما یا واسلاو هاول و مشاغلی که در دوران کمونیستها داشتهاند، میاندازد: «اگر یککمی منطقیتر رفتار کنید، شاید وضعیتی بهتر از آتشکاری اتاق دیگ بخار یکهتل نصیبتان شود.» در جای دیگری از رمان که شخصیت پاول در آن حضور دارد، کنایهای درباره غیرقابلتحملبودن فضا و حالوهوای حکومت کمونیستها درج شده است؛ زمانیکه پاول دارد درباره تظاهراتِ مردم بهخاطر آلودگی هوا صحبت میکند: «هوا کثیف است. آلودگیاش بیش از تاب و تحمل بدن است.» البته پاول اینجمله را به پسر نوجوانِ اوا (معشوقهاش) میگوید. چون پسر معتقد است هنگام تمرین فوتبال، سرما خورده است.
شاید بهتر باشد درباره یکی از فرازهای کتاب که کلیما مشغول روایت ذهنیات روبرت است، بهجای «کنایه» از لفظ «توصیف نیشدار» استفاده کنیم. راوی داستان، در اینفراز، افکار روبرت خشمگین را که فقط در فکر گذشتن از مرز است، اینگونه تشریح میکند: «او فقط میخواست از این مملکت مستراحدانی نکبتبار که در آن به تنها چیزی که اهمیت میدهند این است که مجبورش کنند آنقدر کار کند تا جان از ماتحتاش درآید و بعد هم در ملاعام نشان بدهند که چهقدر خوشبخت است، فرار کند. بعدش هم به اعدام محکوم شد.» اگر بخواهیم به یکنیشوکنایه تند دیگر کلیما که شخصیت روبرت در آن حضور دارد، اشاره کنیم، باید دوباره روایت ذهنیات اینشخصیت را یادآور شویم که البته ارجاعی تاریخی (به داستان مسیح و باراباس) هم با کنایه آن همراه شده است: «شاید تقاضایش را رد کردهاند و نسبت به گابو (همسلولیاش که منحرف جنسی است) احساس ترحم کردهاند. چون به نظر آنها جرم اقدام به فرار از کشور، بهمراتب بدتر از خفهکردن دختران خردسال است.»
اشغال چکسلواکی بهدست نیروهای شوروی هم محور یکیدیگر از کنایههای سیاسی رمان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» است. کشورهایی مثل چکسلواکی، اقمار حکومت مرکزی شوروی محسوب میشدند و کلیما با نفوذ به ذهنیت خشمگینِ مردم کمونیستزده آنروزگار، از ارتش شوروی با عنوان «ارتش خارجی» و یا «قدرت خارجی» یاد میکند: «او (پاول) و پیتر بیستسال پیش، موقعی که علیه تهاجم یکارتش خارجی به کشورشان تظاهرات میکردند، با آلیس آشنا شده بودند. آنقدرت خارجی با دورویی تهاجمش را اقدامی برای کمک به سرکوب دشمنی که وجود خارجی نداشت نشان داده بود.» مشخص است که «تهاجم یک ارتش خارجی» دربردارنده کنایه مستقیم به حمله شوروی به چکسلواکی و رژه تانکها در شهر پراگ؛ و «دشمنی که وجود خارجی نداشت» هم همان دشمن و مفهومی است که شوروی همیشه مردم را از توطئههای آن میترساند. جای یادآوری دارد که شوروی علاوه بر سرکوبی نشاط ناشی از بهار پراگ در چکسلواکی، در مجارستان هم فعالیتهای مشابهی داشته است.
در مقطعی از داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، وقتی انقلاب ضدکمونیستی مردم پیروز میشود و رئیسجمهور ناچار به تفویض قدرت است، شخصیت دختر دانشجویی در داستان حضور دارد که یکی از کنایههای مهم کتاب هم توسط کلیما در دهان اینشخصیت گذاشته شده است: «بدون تیراندازی هم میشود آدم کشت» اینشخصیت همچنین میگوید «میشود آدمها را آنقدر آهسته مسموم کرد که هیچکس متوجه نشود.» و منظورش مسمومیت با ایدئولوژی سیاسی کمونیستی است.
*۵- حرفهای مهم کلیما
کلیما مانند دیگر قصهنویسان جهان، حرفها و نکات موردنظرش را در اینکتاب؛ هم از خلال روایت راوی دانای کل و هم جملات و دیالوگهای شخصیتهای داستان بیان کرده است. حرفهای مهم کلیما در اینکتاب، بیش از آنکه سیاسی باشند، معرفتی و درباره مفاهیمی چون مرگ و زندگی، ثبت یا بازنمایی لحظات، آبرو، تاریخ و … هستند. برخی از اینمفاهیم و نکتهها، در قالب طرح سوالهای مختلف و در قالب کلیشههای مشخص ارائه شدهاند؛ مثلاً: «عکس چیست؟ عکس ثبت بیحرکت یکحرکت است. بازنمایی متوقفشده زندگی است. عکس بوسه مرگ است که تظاهر به تغییرناپذیر بودن میکند.» و «فرصت تاریخی چیست؟ صرفاً لحظهای است که طی آن مردم باورشان میشود که توانستهاند جریان تاریخ را قطع کنند و در نتیجه فضایی برای مانور دادن بگشایند.» یا «عدالت چیست؟ عدالت انتقامجوییای است که خودش را در حجاب اصول عالی پنهان کرده.»
برخی از حرفهای مهم کلیما در اینکتاب توسط شخصیت آلبینا مطرح شدهاند؛ زنی که ارزش و قدر دوستداشتهشدن را دارد اما پاول حتی نمیتواند در کنار او بماند. شخصیت آلبینا درجایی از داستان، درباره مرگ و زندگی انسان، میگوید «آدمها وقتی زندهاند درباره مرگ فکر نمیکنند. مرگ گیرشان میاندازد.» یا در جایی دیگر، وقتی مشغول گفتگو و سوالوجواب با پاول است، یکی دیگر از پرسشهای محوری کتاب، مطرح میشود: «به تمام و کمال زندگی کردن یعنی چه؟ یعنی وقت تلف نکردن.» نمونه دیگر سوالوجوابهای مفهومی پاول و آلبینا هم اینگونه است: «آدم تا کی میتواند امیالش را سرکوب کند؟ تا وقتی که بفهمد که با این کار خودش را از بین خواهد برد.»
کلیما با استفاده از شخصیت پاول که خانهای از خود ندارد و تنها یککلبه جنگلی دارد، مفهوم خانه را اینگونه در رمانش ترسیم میکند: «خانه چیزی است که آن را در درونمان حمل میکنیم. آنهایی که خانهای در درونشان ندارند، نمیتوانند بسازندش، نه با بیاعتنایی و نه با سنگ.» راوی داستان «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» همچنین درباره بیآبرویی آدمها میگوید: «بیآبرویی جایگزین آبرویی است که در تلاش بیهوده برای متعهد کردن کسی به خودش شیرهاش کشیده شده است.» اینراوی، جدا از گفتگوهای درون قصه، مرگ و لحظهرسیدنش را اینگونه و با استفاده از مفهوم بیگانگان (که مفهوم مهمی نزد پاول است) توضیح میدهد: «مرگ لحظهای است که در آن آدمی، چون بیگانهای، در میان بیگانگان فرو میافتد و آنها چون لایه نمناک خاک چسنک گرداگردش را میگیرند.»
نظر شما