به گزارش خبرگزاری مهر، فرهنگسرای گلستان در ادامه برگزاری نشستها ترنم قلم، نشستی را با موضوع نقد و رمان «لمیزرع» نوشته محمد رضا بایرامی و با حضور وی و محمد رضا گودرزی و حسین فتاحی برگزار کرد.
در این نشست حسین فتاحی عنوان کرد: یک رمان خوب، رمانی است که از دو جهت ممتاز باشد. هم از جهت ساختاری و فنی و هم از جهت مضمونی. اگر هر کدام از این موارد ضعیف باشد، پای رمان میلنگد. در حقیقت این دو بال برای یک رمان بسیار مهم است، یکی از جهت ساختار و دیگری از جهت فکر و اندیشه و این که بتواند حرفی بزند که در ذهن باقی بماند.
روایت پازلی موفق یک رمان
فتاحی به بخش فنی این رمان اشاره کرد و گفت: من سعی میکنم که به همان فرمی که در کتاب، قصه بیان شده است، داستان را بیان کنم. یک داستان خوب، باید یک پی رنگ خوب داشته باشد. در این پی رنگ عناصری وجود دارد و ویژگیهایی است که آن را متمایز میکند. به نظر من یکی از ویژگی های اصلی این داستان این است که یک پی رنگ بسیار محکمی دارد و شیوه روایت پازلی است. در حقیقت نویسنده کل داستان را به ۵۰ صحنه تقسیم کرده است و این صحنه ها را در جای لزوم با خود آورده و در کنار هم میچیند. این موضوع به گونه ای است که وقتی ما کار را تمام میکنیم، میفهمیم که داستان چه بوده است. پی رنگ به این شکل که اسم آن را پازلی میگذارم، هم داستان را از حالت سنتی خطی بیرون آورده و ساختار تازه ای را به خواننده نشان میدهد و هم تنوع مهمی در بیان کار ایجاد کرده است. بدین معنی که در جایی مناسب، چیزی که باعث برانگیخته شدن احساسات ما، کنجکاوی ما و ... شده است، بیان شده است.
او بیان داشت: به نظرم در هر رمانی، چه مدرن و چه کلاسیک، روابط علت و معلولی و اتفاقاتی که در رمان رخ می دهد باید دلیل داشته و به صورت زنجیره ای به هم پیوند محکمی داشته باشد. در حقیقت روابط علت و معلولی باید پیوند محکمی با اثر داشته باشد. برای مثال در این داستان میبینید که آن جوان به دنبال آب میرود، دختر را میبیند، عاشق میشود، با موانعی رو به رو میشود، برای رهایی از موانع به جنگ میرود و سپس اتفاقاتی که در جنگ رخ می دهد، تمام اتفاقات را به صورت زنجیره ای بیان میکند. این چینش پازلی در کار به گونه ای باعث تنوع کار و نو بودن آن میشود. به نظر من اصلا خواندن این کتاب خسته کننده نیست و نمیتوان صفحه بعد را حدس بزند. در بسیاری از رمان های کلاسیک، می توان آینده رمان را حدس زد و فهمید که در صفحات بعد و در فصل های بعد چه اتفاقاتی رخ میدهد اما در این جا اصلا این گونه نیست و نمیتوان دو خط بعد را حدس زد. این موضوع باعث میشود که خواننده در هر لحظه با اتفاقی جدید رو به رو شود.
حسین فتاحی در بخش دیگر سخنان خود گفت: موضوع بعدی که در این داستان وجود دارد و نقطه قوت آن است، پرداخت است. این چینش پازلی پرداخت مناسب خود را میخواهد. در این کتاب میبینیم که برخلاف بقیه داستان ها، روایت همواره در حال رفت و برگشت است و در هر لحظه یک روایت جدید داریم. این رفت و برگشت ها در عین حال که صحنه های مختلفی را به هم پیوند میزند، آن قدر خوب و به هم پیوسته به هم گره خورده است که اصلا احساس نمیکنیم که چیزی را گم کرده ایم و خط داستان اصلا گم نمیشود. باید گفت که در این داستان روایت به شدت نرم و لطیف بوده و در یک فضای شناور حرکت میکند. این صحنهها تصویر میشوند و گفته نمیشوند.
فتاحی تصریح کرد: این رمان از نظر محتوا، این کار یک حرف بسیار تازه ای مطرح کرده است. حرفی که در ظاهر کار پیداست، این است که جنگی صورت گرفته است و صدام ارتش خود را به جنگ با ایران وادار کرده است. ما جنگ بزرگی بین دو کشور را میبینیم که آدم های زیادی در این بین تلف میشوند. این موضوع برای همه ملموس است و به نظرم کاری است که جنگ را محکوم کرده و آن را نتیجه یک خودخواهی دیکتاتور میداند. داستان میخواهد این را بیان کند که یک دیکتاتور با خودخواهی و جهل خود، جنگ به راه میاندازد.
ماجرای یک تعلیق داستانی مداوم و جذاب
در ادامه محدرضا گودرزی صحبت کرد و در ابتدای سخنان خود گفت: داستان از نظر روایت به دو بخش تقسیم میشود. یکی عناصر حاضر و دیگری عناصر غایب است. عناصر حاضر، فرم و ساختار است که میتوان روی آن بحث کرد و وجه تمایز اثر را دید اما وجه دوم که عناصر غایب است مربوط به وجه تحلیلی و معناها است. این وجه وابسته به خواننده است. یا داستان به شدت روشن حرف های خود را میزند که اگر بخواهیم آن را بررسی کنیم، دوباره گویی میشود. حال اگر پیچیده باشد، نگاه خواننده است. خواننده بنا به مطالعات خود، جهان بینی خود و موارد دیگر یک تعبیری میکند که نه میتوان آن را رد کرد و نه میتوان آن را اثبات کرد. تعبیری که برای خواننده فردی تر است و کمتر به آن توجه می شود، به این دلیل نیست که کمتر اهمیت دارد بلکه به این دلیل است که بحث روی آن تا یک جایی مفید است و پس از آن دیگر نباید بررسی شود.
وی ادامه داد: رمان لم یزرع، یک رمان رئالیستی است که شیوه روایت مدرن را در آن رعایت کرده است و از نظر موضوعی نیز داستان جنگ- عاشقانه است و همین تلفیق این دو موضوع باعث ایجاد داستان و زیبایی آن شده است. این رمان در ۴ حوزه دغدغه دارد. دغدغه های اجتماعی، فلسفی، سیاسی و روان شناختی از جمله آن است. راوی این رمان از یک نظر راوی کل است و البته یک سری پیچیدگی هایی از این نظر دارد. از یک بعد راوی دانای کل است و از بعد دیگر در شیوه روایت از یک صدا استفاده کرده ایم که در ادبیات جدید آن را ویس میگویند. در مورد مضمون و موضوع میدانید که در تورات آمده است که در این آسمان کبود، همه چیز تکراری است. می گویند که ۳۶ موضوع در طول این چند هزار سال در داستان نویسی بوده است و در این سال ها هیچ کس نتوانسته چیزی به آن اضافه کند. در حقیقت هیچ مضمون جدیدی وجود ندارد و همه مضمون ها از قبل گفته شده اند و ما به کمک پرداخت های متفاوت آن مضمون را از بعد های مختلف نگاه میکنیم. به نظرم ارزشی که رمان دارد، استفاده از همین راوی نامتعارفی است که با حروف ایتالیک در داستان مشخص شده و ضمن جهت دهی به داستان، حفرات و نقاط کور را مشخص میکند.
وی به وجه اجتماعی داستان اشاره کرد و گفت: تعارض باورهای قومی قبیله ای و مذهبی وجه اجتماعی داستان است که نشان میدهد که به کمک همین تعارض ها که البته نباید باشد، اختلاف ایجاد شده و متن به صراحت بلکه به صورت تلویحی میخواهد بگوید که غلط است. همان طور که اشاره شد، شاید اگر این تعارض نبود او به جبهه نمیرفت و کشته نمیشد. وجه فلسفی داستان، وجه تقدیر است که پیشانی نوشت رمان نیز هست.
این نویسنده و منتقد در ادامه بیان داشت: این رمان، مدام تعلیق در تعلیق است و جایی که داستان میخواهد به نوعی معلوم شود، بازهم نویسنده با ایجاد یک تعلیق سعی دارد تا خواننده را کنجکاو کرده و با خود همراه کند. آقای بایرامی داستان گوی خوبی است و آن چیزی که در درون ایشان است و خود نمی داند، وجه داستان گو بودن ایشان است. اما قطعا داستان نویسی را میداند. البته این موضوع به این معنی نیست که از نظر تئوری آن را یاد گرفته است بلکه از نظر خود ساختار رمان هایی که خوانده است، فرم و ساختار را شناخته است.
وی به وجود مسایل اسطوره ای در این داستان اشاره کرد و گفت: در بحث محتوایی داستان به بحث های اسطوره ای نیز به گونه ای اشاره شده است. یکی از این ها اسطوره بازگشت به زادگاه برای مردن است که در خیلی از این داستان های اسطوره ای وجود دارد. شخصیت ها هنگامی که قرار میشود که بمیرند، دوباره به همان جایی برمیگردند که زادگاهشان بوده است. برای مثال میبینید که در جریان داستان، اتفاقات زیادی برای سعدون رخ میدهد اما نمیمیرد سپس به زادگاه خود برمیگردد و در آن جا فوت می کند. در اسطوره ها معتقد هستند که خاک مادر است و ما برای مردن پیش مادر برمی گردیم. در داستان به تقدیر نیز اشاره شده است. میبینید که یک قبر کنده شده وجود دارد. این قبر خودش جنازه را میطلبد و وقتی قبر آمد، دیگر جنازه نمی تواند که وارد آن نشود. هم چنین این موضوع را در گفتار مادر سعدون نیز میبینید، در بخشی از داستان و در حالی که پدر پسرش را نکشته است، مادر به خلیل میگوید که تو قاتل پسرم هستی. انگار وقتی که دارد این قبر را میکند، او را کشته است.
گودرزی ادامه داد: اگر بخواهیم دلیل اسم کتاب را بیان کنم باید بگویم که در کشاورزی دو جور زمین داریم. یکی آیش است و دیگری لم یزرع. در هر دو گونه زمین باید منتظر باران بود اما به زمین لم یزرع هیچ امیدی نیست. بعد دیگر نیز مربوط به نابود کردن زمین های کشاورزی اهالی منطقه و تبدیل آن ها به لم یزرع است. وقتی که آن ۱۰ سال آغاز میشود، انگار این زمینها به واسطه قدرت جابر و ستمگر، تبدیل به لم یزرع میشود. بعد سوم نیز استعاره ای از زندگی سعدون و کسانی است که زندگی آبادشان تحت سیطره و قدرت ستمگرانه صدام به لم یزرع تبدیل میشود. نکته روان شناسی جالبی که در داستان به کار رفته است این است که مجرمی که جرم خود را نمی داند، برای خود جرم خیالی میتراشد.
محمدرضا گودرزی ضمن اشاره به بهترین آثار بایرامی گفت: به نظرم بهترین کتاب آقای بایرامی «آتش بی اختیار» است که جز یکی از بهترین آثار ادبیات فارسی چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب است. بعد از این کار، اثر «مردگان باغ سبز» ایشان است و این کتاب در رده سوم قرار میگیرد. اشکال اصلی در این کتاب مربوط به ابهام پایان داستان است و به نظرم این موضوع نقص کتاب است. در این بخش اکثر وقایع زیر سوال میرود.
کارکردهای طلایی نقد ادبی
سپس، حاضران در جلسه سوالات خود را از نویسنده و منتقدین پرسیدند و در ادامه محمدرضا بایرامی صحبت کرد. او در ابتدای سخنان خود گفت: وقتی نوشتن کتاب را تمام کردم، اسمی که برای آن انتخاب کرده بودم را در اینترنت سرچ کردم تا ببینم چه چیزهایی میدهد. یکی از نتایج مربوط به «عروس دجیل» بود. من تخیل کردم که چنین اتفاقی در دنیای بیرون نیز رخ داده است. البته بیرون به درون داستان کمک نمیکند.
وی ادامه داد: چند نکته بسیار مهم را در صحبت های دوستان یاد گرفتم. عمده ترین نکته ای که آقای فتاحی گفتند این بود که جنگ فقط بیرون و جغرافیا و سرزمینی مثل عراق و ایران را نابود نمیکند. این کتاب سعی دارد تا بگوید که جنگ، درون را نیز همانند بیرون نابود میکند. این نگاه از جایی آمد که من بسیار درباره ی عراق و تاریخ معاصر مطالعه داشتم. اگر بخواهم این مطالعه را خلاصه کنم باید بگویم که عراق یک کلمه بود و آن وحشت است. البته یک کتابی نیز به نام جمهوری وحشت است که میخواهد این موضوع را بگوید. روح حاکم بر عراق، این وحشت بود که در دوران صدام وجود داشت. یکی از نکاتی که در داستان در نمیآمد، مربوط به آوردن آن بیتی بود که در ابتدای داستان آوردم. در آن بیت میگوید که درست است که رستم پسر را کشته است اما خیلی هم منفی نیست و بیشتر ناچار است. در این جا پدر سعدون نیز هم چنین ویژگی هایی دارد. یکی از نکاتی که من دوست داشتم بیش تر به صورت عمده دیده شود آن جمله خلیل بود که فراتر از زمان و مکان میرود. آن جمله این است که «هیچ کس داستان ما را باور نخواهد کرد. هیچ کس... س. تقدیر بود یا تصادف را نمیدانم» این تمام چرایی داستان را توضیح میدهد و توجیه میکند.
وی اضافه کرد: یک جمله ای آقای گودرزی بیان کردند که برای من بسیار طلایی بود. آن این بود که من نتوانستم این پسر کشی را باور کنم. جالب است بدانید که تمام تلاش من نیز همین بود که داستان بین باور و ناباور، تخیل و واقع، تقدیر و تصادف و ... در نوسان باشد و در نهایت این اتفاق رخ بدهد. من چندین بار این داستان را برای افراد مختلف تعریف کردم و ازشان پرسیدم که آیا این اتفاق قابل باور است؟ همه آن ها گفتند خیر، قابل باور نیست. من تلاش کردم که در این داستان به زعم خودم به این ناممکن برسم و این روایت لب مرزی و لب تیغی را از همه چیز و از جمله مرگ پسر داشته باشم. بله درست است، پدر پسر را میکشد اما همان حرکت لب مرزی و لب تیغی است و با همان لبه تیغ هم پسر را میکشد. بیلی که از لبه اش استفاده میشود باعث مرگ پسر میشود. اساسا قرار بود تا براساس چینشی که داشتم، داستان خلاف ها و تابوها باشد و داستان خلاف جهت آب رفتن ها باشد که بتوانید همین حرفی که زده میشود را بزنید. بگویید که مگر ممکن است که این اتفاق رخ بدهد؟ برای همین موضوع، این چنین دیالوگ ها نیز در داستان و بین پدر و پسر وجود دارد. پدر پسر را میکشد اما انگار خطای کاملی انجام نداده است و این اتفاق باید روی میداده است. در پاسخ به این که پایان درست چیست باید بگویم که پایان درست همان چیزی است که آقای گودرزی اشاره کردند و پایانی است که در تقابل بین تقدیر و تصادف، پایانی رخ میدهد که تقدیر دوست دارد. پیشنهاد آقای گودرزی نیز به عنوان یک پایان، بسیار خوب بود.
بایرامی به کتاب مردگان سبز خود اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که زمانی که مردگان باغ سبز را مینوشتم، میخواستم که راه به راه بگویم که این متنی است ترکی، که به فارسی گفته میشود بنابراین از قول هر شخصیتی یک ضرب المثل ترکی میآوردم و بلافاصله فارسی آن را نیز میآوردم. این موضوع به این خاطر است که نویسنده میخواهد بگوید که اصل این نوشته ترکی است. در این جا نیز همین است. هر جا که از ضرب المثل ها استفاده شده است میخواستم بگویم که این نوشته عربی است و البته بلافاصله سعی کردم که فارسی آن را بیاورم. یک جاهایی بسیار کلیدی است و به زعم خودم استفاده های این گونه کردم. نکته مهمی که در ذهن من بود و اصلا فکر نمیکردم که کسی به آن پی ببرد، اسطوره بازگشت به زادگاه برای مردن بود. اصلا فکر نمیکردم که کسی به آن در داستان نزدیک شوم. این موضوع نیز از آن جایی در ذهن من شکل گرفت که یک نفر از بستگانم بعد از فروپاشی شوروی به ایران برگشت سپس بعد از چند سال دوباره به شوروی رفت و تا به آن جا رسید به ما گفتند که او مرد و در طرف مقابل همسر او نیز به همین شیوه مرد. این موضوع باعث شد تا در ذهن من این سوال شکل بگیرد که انگار آدم ها دوست دارند که به زادگاه خود برگردند. در پایان از توجه همه شما به این کتاب تشکر میکنم.
نظر شما