خبرگزاری مهر، گروه مجله: ساعت از ده شب گذشته بود. علی خسته و گرسنه از سر کار برگشت. یخچال را باز کرد اما هیچ غذای آمادهای نبود. سری تکان داد و زیر لب گفت: «حالا چه درست کنم؟» چشمش به یک ظرف لوبیای قرمز پخته افتاد. کمی فکر کرد و گفت: «یک خوراک ساده و سریع… همان چاشنی!» آستینها را بالا زد و شروع به کار کرد.
لوبیاها را از یخچال بیرون آورد و در یک کاسه ریخت. بعد سراغ سیبزمینیها رفت، یکی را شست و در مایکروفر گذاشت تا سریع بپزد. در این فاصله، سبزی گشنیز تازهای را که مادرش چند روز پیش آورده بود، خرد کرد. سیبزمینی که پخت، آن را پوست کند و با لوبیاها در کاسه کوبید. صدای ضربههای گوشتکوب در آشپزخانهی ساکت، مثل موسیقی کاملاً پیچیده بود.
پیاز کوچکی را ریز کرد و به مواد اضافه کرد. بعد کمی زیره، نمک، و فلفل سیاه را هم ریخت و با قاشق همه چیز را خوب مخلوط کرد. طعمش را چشید و با لبخندی گفت: «دقیقاً همانی که میخواستم!» نان تازهای که صبح خریده بود، هنوز در سفره بود. تکهای از نان را کند، خوراک را با آن خورد و احساس کرد خستگی تمام روزش با هر لقمه کمتر میشود.
علی ظرفش را که تمام کرد، به صندلی تکیه داد و با خودش گفت: «گاهی یک خوراک ساده میتواند حال و هوای آدم را عوض کند، ذات چاشنی همین است.» و آن او با شکمی پر خوابید و تصمیم گرفت فردا هم این دستور ساده را برای ناهار تکرار کند.
نظر شما